کد مطلب:225260 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:377

بیان آنچه امام رضا در باب محبت اسلام و شرایع دین برای مأمون رقم فرموده است
در عیون اخبار سند به فضل بن شاذان می رسد كه مأمون از حضرت اما رضا علیه السلام خواستار شد كه خلاصه و خالص دین اسلام را بر سبیل ایجاز و اختصار برای او رقم فرماید پس آن حضرت نوشت «محض الاسلام شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شریك



[ صفحه 335]



له الها واحدا احدا صمدا قیوما سمیعا بصیرا قدیرا قدیما باقیا عالما لا یجهل قادرا لا یعجز غنیا لا یحتاج عدلا لایجور و انه خالق كلشی ء و لیس كمثله شی ء لا شبیه له و لا ضد له و لا ند له و لا كفو له و انه المقصود بالعبادة و الدعاء و الرغبة و الرهبة و ان محمدا عبده و رسوله و امینه و صفیه و صفوته من خلقه و سیدالمرسلین و خاتم النبیین و افضل العالمین لا نبی بعده و لا تبدیل لملته و لا تغییر لشریعته و ان جمیع ما جاء به محمد بن عبدالله علیه السلام هو الحق المبین و التصدیق به و بجمیع من مضی قبله من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و انبیائه و حججه و التصدیق بكتابه الصادق العزیز الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید و انه المهیمن علی اكتب كلها و انه حق من فاتحته الی خاتمته نؤمن بمحكمه و بمتشابهه و خاصه و عامه و وعده و وعیده و ناسخه و منسوخه و قصصه و اخباره و لا یقدر احد من المخلوقین ان یأتی بمثله و ان الدلیل بعده و الحجة علی المؤمنین و القائم بامر المسلمین و الناطق عن القرآن و العالم باحكامه اخوه و خلیفته و وصیه و ولیه الذی كان منه بمنزلة هارون من موسی علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغر المحجلین و افضل الوصیین و وارث علم النبیین و المرسلین و بعده الحسن و الحسین علیهماالسلام سیدی شباب اهل الجنة ثم علی بن الحسین زین العابدین ثم محمد بن علی باقر علم الاولین و الاخرین ثم جعفر بن محمد الصادق وارث علم النبیین ثم موسی بن جعفر الكاظم ثم علی بن موسی الرضا ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بن علی ثم الحجة القائم المنتظر ولده صلوات الله علیهم اجمعین اشهد لهم الوصیة و الامامة و ان الارض لا تخلو من حجة الله تعالی علی خلقه فی كل عصر و اوان و انهم العروة الوثقی و ائمة الهدی و الحجة علی اهل الدنیا الی ان یرث الله الارض و من علیها و ان كل من خالفهم ضال مضل تارك للحق و الهدی و انهم المعبرون عن القرآن و الناطقون عن الرسول بالبیان فمن مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»

ویژه و خالص و حقیقت دین اسلام گواهی دادن بیگانگی خداوند بی انباز و



[ صفحه 336]



آفریننده ی بی نیازی است كه همه چیز را خالق و الهی است واحد احد و فرد صمد بدون شبیه و نظیر و همال و همتا و مقصود به عبادت و قائم به هر چه هست و شنونده ی بیننده ی توانای قدیم باقی دانایی كه هرگزش جهلی نیست و قادری است كه در پیشگاه قدرتش عجزی نباشد و بی نیازی است كه نیاز را بدو رازی نیست عادلی است كه عدلش از هر گونه جور و ظلمی مصون و ممنوع است بلكه ممتنع است همه رهبتها و ترسها از او و امیدها بدوست و نیز گواهی دادن به اینكه محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده ی او و رسول و فرستاده ی او و امین وصفی و برگزیده از تمام آفریدگان او و سید و آقای فرستادگان و پیغمبران و خاتم پیغمبران و افضل عالمیان است بعد از وی پیغمبری و نبوتی نیست و تبدیل و تغییری برای ملت و شریعت او نیست و گواهی دادن به اینكه هر چه محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم آورده است یعنی از جانب خدای ابلاغ فرموده و حقی است روشن و حجتی است مبرهن و تصدیق به او و به جمیع گذشتگان از او از فرستادگان یزدانی و رسول سبحانی و حجتهای او و تصدیق به كتاب خدای كه راست و عزیز است هرگزش باطلی از هیچ جهتی از جهات راه نكند تنزیلی است از خداوند حكیم حمید و بر تمامت كتب سماویة گواه و شامل تمام احكام و مأمن تمام خاص و عام و از آغاز تا به انجام قرین حق و راستی و صحت و درستی است به محكمات و متشابهات و خاص و عام آن و وعد و وعید و بیم و امید آن و ناسخ و منسوخ و قصص و اخبار آن ایمان داریم هیچ یك از آفریدگان اتیان به مثلش را قادر نیستند و گواهی به اینكه دلیل و راهنمای بعد از پیغمبر و حجت بر مومنین و قائم به امر مسلمین و نطق كننده ی از قرآن عظیم و عالم به احكام قرآن برادر او و وصی او ولی او كه نسبت به آن حضرت به منزله ی هارون است نسبت به موسی علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین و امام المتقین و قائد الغرا المحجلین و افضل الوصیین و وارث علم النبیین و المرسلین می باشد و دلیل و راه نما و امام و ولی بعد از آن حضرت دو فرزندش حسن و حسین دو سید و آقای جوانان اهل بهشت پس از ایشان علی بن الحسین زین العابدین و از آن پس محمد بن علی باقر علم اولین و آخرین پس از او جعفر بن محمد صادق وارث



[ صفحه 337]



علم نبیین بعد از او موسی بن جعفر كاظم بعد از او علی بن موسی الرضا پس از آن محمد بن علی از آن پس علی بن محمد پس از وی حسن بن علی پس از وی حجت قائم منتظر پسر حسن بن علی صلوات الله علیهم اجمعین هستند گواهی بده درباره ی ایشان به وصایت و امامت و به اینكه در هیچ عصر و زمانی زمین خالی از حجت خدا بر خلق خدا نیست و ایشان هستند عروة الوثقی و ائمه هدی و حجت بر اهل دنیا تا گاهی كه زمین از مخلوق خالی و خدا وارث زمین و آنچه بر آن است گردد یعنی روز قیامت نمودار شود و گواهی به اینكه هر كسی به ایشان مخالفت نماید گمراه و گمراه كننده و فروگذارنده ی راه حق و طریق هدایت است و به اینكه ایشان تغییر كننده و تفسیر نماینده ی قرآن و سخن كننده ی از جانب رسول خدای هستند بر حسب بیان و تبیان پس هر كس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرده است مانند مردن جاهلیت یعنی كافر و مشرك مرده است «و ان من دینهم الورع و العفة و الصدق و الصلاح و الاستقامة و الاجتهاد و اداء الامانة الی البر و القاجر و طول السجود و صیام النهار و قیام اللیل و اجتناب المحارم و انتظار الفرج بالصبر و حسن العزاء و كرم الصحبة ثم الوضوء كما امر الیه عزوجل فی كتابه غسل الوجه و الیدیدن الی المرفقین و مسح الراس و الرجلین مرة واحدة و لا ینقض الوضوء الا الغایط او البول او الریح او النوم او الجنابة و ان من مسح علی الخفین فقد خالف الله تعالی و رسوله و ترك فریضته و كتابه و غسل یوم الجمعة سنة و غسل العیدین و غسل دخول مكة و المدینة و غسل الزیارة و غسل الاحرام و اول لیلة من شهر رمضان و لیلة سبعة عشر و لیلة تسعة عشر و لیلة احدی و عشرین و لیلة ثلثة و عشرین من شهر رمضان هذه الاغسال سنة و غسل الجنابة فریضة و غسل الحیض مثله و الصلوات الفریضة الظهر اربع ركعات و العصر اربع ركعات و المغرب ثلث ركعات و العشاء الاخرة اربع ركعات و الغداة ركعتان فهذه سبع عشر ركعة و السنة اربع و ثلثون ركعة ثمانی ركعات قبل فریضة الظهر و ثمانی ركعات قبل العصر و اربع ركعات بعد المغرب و ركعتان من جلوس بعد العتمة تعدان بركعة و ثمانی ركعات فی السحر و الشفع و الوتر ثلاث ركعات تسلم



[ صفحه 338]



بعد الركعتین و ركعتاء الفجر و الصلوة فی الاول الوقت و فضل الجماعة علی الفرد اربع و عشرون و لا صلوة خلف الفاجر و لا یقتدی الا باهل الولایة و لا یصلی فی جلود المیتة و لا فی جلود السباع و لا یجوزان یقول فی التشهد الاول السلام علینا و علی عبادالله الصالحین لان تحلیل الصلوة التسلیم فاذا قلت فقد سلمت و التقصیر فی ثمانیة فراسخ و مازاد و اذا قصرت افطرت و من لم یفطر لم یجز عنه صومه فی السفر و علیه القضاء لانه لیس علیه صوم فی السفر و القنوت سنة واجبة فی الغداة و الظهر و العصر و المغرب و العشاء الاخرة و الصلوة علی المیت خمس تكبیرات فمن نقص فقد خالف السنة و المیت یسل من قبل رجلیه و یرفق به اذا دخل قبره و الاجهار ببسم الله الرحمن الرحیم فی جمیع الصلوة سنة».

و گواهی بده كه دین و آئین ایشان است ورع و عفت و صدق و صلاح و استقامت و اجتهاد و ادای امانت به نیكوكار و بدكار و طول سجود و روزه در روز و عبادت در شب و دوری از محارم و انتظار داشتن بگشایش به نیروی صبوری و شكیبایی و حسن عزاء در مصائب و مكرم داشتن صحبت و مصاحب و از معانی و شرایط مسلمانی ساختن وضو است به همان دستور كه خداوند تعالی در قرآن بیان فرموده است از شستن روی و هر دو دست تا هر دو مرفق و مسح نمودن سر و هر دو پای را یك مرتبه و وضو را باطل نمی كند مگر پلیدی راندن یا كمیز افكندن یا باد یا خواب یا جنابت همانا هر كسی بر روی دو موزه ی خود مسح كند با خدای و رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت كرده است و فریضه خدای و كتاب خدای را فروگذاشته است و غسل روز جمعه و غسل عیدین و غسل داخل شدن به مكه معظمه و مدینه و غسل زیارت و غسل احرام و غسل شب اول ماه رمضان و شب هفدهم و شب نوزدهم و شب بیست و یكم و شب بیست و سوم ماه رمضان مستحب است و غسل جنابت و غسل حیض واجب است و نمازهای واجب چهار ركعت نماز ظهر و چهار ركعت عصر و سه ركعت نماز مغرب و چهار ركعت نماز خفتن و دو ركعت نماز صبح است و این جمله هفده ركعت است و نماز مستحب سی و چهار ركعت می باشد هشت ركعت قبل از



[ صفحه 339]



فریضه ظهر و هشت ركعت قبل از فریضه عصر و چهار ركعت بعد از مغرب و دو ركعت نشسته بعد از نماز عشاء كه این دو ركعت یك ركعت شمرده می شود و هشت ركعت در سحرگاه و نماز شفع كه دو ركعت است به یك سلام و نماز وتر كه یك ركعت است كه مجموع نماز شفع و وتر سه ركعت است و دور ركعت پیش از نماز صبح و از معانی اسلام است كه نماز را در اول وقت و آغاز هنگام گذارند.

و نماز جماعت بر فرادی فضیلت بیست و چهار ركعت نماز دارد و نماز نهادن در دنبال مردم فاجر نابكار جایز و در شمار نماز نیست و جز به دوستان اهل بین نشاید نماز گذاشت یعنی جز ایشان را امامت جماعت و نماز خود نمی توان قرار داد و در پوششهای مردار و پوستهای درندگان نماز جایز نیست یعنی اگر لباس و مصلی از آن پوست باشد نماز نشاید و جایز نیست كه در تشهد اول از نماز سه ركعتی یا چهار ركعتی بگویند «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» زیرا كه فراغ از نماز بگفتن سلام است و چون گوئی «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» سلام گفته باشی و از نماز فارغ شده باشی و چون هشت فرسنگ یا زیاده راه بسپارند نماز را قصر می نمایند یعنی چهار ركعتی را به دو ركعت می سپارند و چون نماز قصر كردی باید روزه را افطار كنی یعنی اگر روزه باشی و ماه روزه سفر سازی و این مقدار كه موجب قصر نماز است راه درنوردی باید روزه را افطار كنی و قضایش را به اوقات دیگر گذاری و كسی كه روزه ی خود را در سفر افطار نكند روزه ی او مجزی نیست و قضایش بر وی واجب است زیرا كه در سفر بر وی روزه نیست.

و قنوت در نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء سنتی است واجب و نماز بر میت پنج تكبیر است پس هر كسی كمتر از آن بگوید به خدای و رسول خدای مخالفت كرده است و چون مرده را خواهند به گور برند بایستی از طرف هر دو پایش با كمال رفق و ملایمت درون قبرش سازند و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در تمامت نماز مستحب است.

«و الزكوة المفروضة فی كل مأتی درهم خمسة دراهم و لا یجب فیما دون ذلك



[ صفحه 340]



شی ء و لا تجب الزكوة علی المال حتی یحول علیه الحول و لا یجوز ان تعطی الزكوة غیر اهل الولایة المعروفین و العشر من الحنطة و الشعیر و التمر و الزبیب اذا بلغ خمسة اوسق و الوسق ستون صاعا و الصاع اربعة امداد و زكوة الفطر فریضة علی رأس كل صغیرا و كبیر حرا او عبدا ذكرا او انثی من الحنطة و الشعیر و التمر و الزبیب صاع و هو اربعة امداد و لایجوز دفعها الا الی اهل الولایة و اكثر الحیض عشرة ایام و اقله ثلاثة ایام و المستحاضة تخشی و تغتسل و تصلی و الحایض تترك الصلوة و لا تقضی و تترك الصوم و تقضیه و صیام شهر رمضان فریضة یصام للرؤیة و یفطر للرؤیة و لا یجوز ان تصلی تطوعا فی جماعة لان ذلك بدعة و كل بدعة ضلالة و كل ضلالة مصیرها فی النار و صوم ثلاثة ایام فی كل شهر سنة فی كل عشرة ایام یوم الاربعاء بین خمسین و صوم شعبان حسن لمن صامه و ان قضیت فوائت شهر رمضان متفرقة اجزأ و حج البیت فریضة علی من استطاع الیه سبیلا و السبیل الزاد و الراحلة مع الصحة و لا یجوز الحج الا تمتعا و لا یجوز القران و الافراد الذی تستعمله العامة الا لاهل و حاضریها و لا یجوز الاحرام دون المیقات كما قال الله عزوجل و اتموا الحج و العمرة لله و لا یجوز ان یضحی بالخصی لانه ناقص و یجوز الموجوء».

و زكوة واجب در هر دویست درهم پنج درهم است و در كمتر از آن واجب نیست و زكوة در مال تا یكسال بر آن نیاید واجب نگردد و جایز نیست دادن زكوة مگر به معروفین دوستان اهل بیت عصمت و چون مقدار گندم و جو و خرما و مویز به پنج وسق پیوست بایستی ده یكش را به زكوة بداد و وسق موازی شصت صاع و هر صاعی چهار مد است. معلوم باد هر مدی بر حسب وزن شاه جدید پنجاه درم الا شش مثقال و ده نخود و نیم نخود است كه هر صاع عبارت از نیم من الا بیست و پنج مثقال و ربع آن است و جمیع آن پنج وسق یكصد و چهل و چهار من چیزی كم است بالجمله زكوة فطره بر هر تنی خواه كوچك خواه بزرگ خواه آزاد خواه بنده خواه مرد خواه زن یك صاع كه چهار مد است واجب است از گندم یا جو یا خرما یا مویز و جایز نیست كه جز به اهل ولایت و محبت اهل بیت عصمت بدهند.



[ صفحه 341]



و بیشتر ایام و زمان حیض ده روز و كمترش سه روز است و زن مستحاضه پنبه در موضع جریان خون می گذارد تا از آمدن خون مانع گردد و آن وقت غسل می كند و نماز می گذارد و حایض نماز را ترك می كند و قضا ندارد و روزه را ترك می كند و قضا می نماید.

و روزه ی ماه رمضان واجب است و ابتدایش دیدن ماه و انتهایش دیدن ماه بعد از آن است و نماز مستحبی را نشاید به جماعت گذاشت چه این كار بدعت است و هر بدعتی ضلالت و هر ضلاتی در آتش است و سه روز به روزه بودن در هر ماهی مستحب است در هر ده روزی پنج شنبه دهه اول چهارشنبه دهه دوم پنج شنبه دهه سیم كه چهارشنبه در میان دو پنج شنبه خواهد بود و هر كسی در ماه شعبان روزه بدارد سخت نیكو است و اگر قضای روزه ماه رمضان پیاپی گرفته نشود و به تفاریق قضا نماید مجزی است. و حج خانه خداوند بر هر كسی كه استطاعت به سبیل آن داشته باشد واجب است و سبیل عبارت از زاد و راحله و صحت بدن است و حج نهادن روا نیست مگر به طریق تمتع و حج قران و افراد كه عامه می سپارند روا نیست مگر از بهر مردم مكه و كسانی كه همیشه در آنجا حاضر هستند و جایز نیست احرام بستن بیرون از میقات چه خداوند تعالی می فرماید: تمام كنید حج و عمره را با خلوص نیت كه از برای خداوند است یعنی تمامت هر چیزی اتیان با جزاء آن است و از اجزاء واجبه ی حج و عمره احرام بستن از میقات است و جایز نیست قربانی كردن حیوانی را كه خصیه اش را كشیده باشند چه این حیوان ناقص است اما اگر حیوانی كوقته شده باشد جایز است.

«و الجهاد واجب مع الامام العادل و من قتل دون ماله فهو شهید و لایجوز قتل احد من الكفار و النصاری فی دار التقیة الا قاتل اوفاد اوساع فی فساد و ذلك اذا لم تخف علی نفسك و علی اصحابك و التقیة واجبة و لا حنث علی من حلف تقیة یدفع بها ظلما عن نفسه و الطلاق للسنة علی ما ذكر الله عزوجل فی كتابه و سنة رسوله و لا یكون طلاق لغیر السنة و كل طلاق یخالف الكتاب فلیس بطلاق كما ان كل نكاح



[ صفحه 342]



یخالف الكتاب فلیس بنكاح و لا یجوز الجمع بین اكثر من اربع حرایر و اذا طلقت المرأة للعدة ثلث مرات لم تحل لزوجها حتی تنكح زوجا غیره و قال امیرالمومنین اتقوا تزویج المطلقات ثلاثا فی موضع واحد فانهن ذوات ازواج و الصلوة علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم واجبة فی كل موطن و عند العطاس و الذبایح و غیر ذلك و حب اولیاء الله عزوجل واجب و كذلك بغض اعداء الله و البراءة منهم و من ائمتهم و بر الوالدین واجب و ان كانا مشركین و لا طاعة لهما فی معصیة الخالق و لا لغیر هما فانه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق و زكوة الجنین ذكاة امه اذا اشعر و او بر و تحلیل المتعتین انزلهما الله فی كتابه و بینهما رسول الله متعة النساء و متعة الحج و الفرایض علی ما انزل الله فی كتابه لا عول فیها و لا یرث مع الولد و الوالدین احد الا الزوج و المرأة و ذو السهم احق ممن لا سهم له و لیس العصبة من دین الله عزوجل».

و جهاد كردن در خدمت و ركاب اما عادل واجب است و آن كس كه در امر مال خود كشته شود یعنی در حفظ مال خود از سارق یا غاصب كشته شود شهید است و كشتن هیچ یك از كفار و نواصب روا نیست گاهی كه تقیه واجب باشد مگر زمانی كه اگر تو او را به قتل نیاوری او تو را بكشد یا فسادی نماید یا كوشش در انگیزش فسادی بنماید كه منجر به قتل تو گردد و در این دو حال تو را می رسد كه اگر بر خود و اصحابت نترسی او را بكشی مقصود این است كه اگر در این دو صورت بر خود یا بر اصحاب خود ترسان باشی بر تو نیست كه او را به قتل آوری چه احتمال می رود كه تو در معرض نیایی و این اقل محذورین است و تقیه نمودن در محل تقیه واجب است و گناهی نیست بر كسی كه بخواهد ظلمی را از خویشتن بگرداند قسم یاد كند و مخالفت با قسم نكرده است یعنی بر آن سوگند كه از روی صدق نیست كفاره و گناهی او را ملزم نگردد.

و طلاق بر سنت رسول خدا بر آن نهج می باشد كه خدای تعالی در كتاب خود و سنت رسول خود یاد فرموده است و بیرون از طریقت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم طلاقی نیست و هر گونه طلاقی كه با كتاب خدای مخالف باشد طلاق نیست چنان كه هر نكاحی كه



[ صفحه 343]



مخالف كتاب خدا باشد نكاح نیست و جمع نمودن افزون از چهار زن آزاد جایز نیست یعنی نمی تواند مرد آزاد افزون از چهار زن آزاد را به عقد دوام در آورد و چون زنی سه نوبت طلاق عدی داده شود دیگر از بهر شوهرش حلال نیست مگر اینكه شوهری دیگر او را نكاح كند یعنی بعد از آنكه آن شوهر؛ دوم او را نكاح كرد و طلاق داد و محلل واقع شد جایز است كه شوهر اول بعد از پاس عده دیگر باره از بهر خود نكاح بندد و امیرالمؤمنین علیه الصلوة و السلام فرموده است بپرهیزید از تزویج كردن زنانی كه در یك موضع سه طلاقه می شوند زیرا كه ایشان صاحبان شوهرها هستند یعنی بشوی اول بازنمی گردند مگر اینكه شوی دیگر گیرند و محلی در كار باشد.

معلوم باد در این مسئله میان علمای شیعه و عامه اختلاف می باشد چه علمای شیعه را مذهب آن است كه سه طلاق دادن در یك مجلس باعث تعدد طلاق شود پس گویا در حكم یك طلاق است و شوهر می تواند رجوع كند پس زنی كه در یك مجلس سه طلاقه شد و شوهر او رجوع نمود به شوی دیگرش تزویج كردن حرام است زیرا كه صاحب شوهر است اما بنا بر مذهب عامه شوهرش نمی تواند رجوع نماید و هر یك از سه طلاق را طلاقی علیحده محسوب می دارند.

و صلوات فرستادن بر پیغمبر در هر جائی واجب است و در هنگام عطسه راندن و هنگام ذبح نمودن حیوانات و غیر از این موارد معلوم باد شاید مراد از وجوب صلوات در هر جائی چنین باشد كه واجب است صلوات در هر جایی كه نام مباركش برده شود چه این مسئله در میان علما محل اختلاف است و یا اینكه مقصود از وجوب شدت اهتمام باشد در مواقعی كه نام همایونش مذكور گردد اما خبری در وجوب صلوات در زمان عطسه و ذبح كردن غیر از این توقیع شریف وارد نیست و الله تعالی اعلم، و دوست داشتن دوستان خدای و دشمن داشتن و دشمنان خدای واجب است و بیزاری از این مردم و پیشوایان ایشان واجب است.

و نیكی كردن درباره ی پدر و مادر اگر چه مشرك باشند واجب است لكن در



[ صفحه 344]



كاری كه معصیت خدای باشد اطاعت ایشان و دیگران جایز نیست زیرا كه برای هیچ مخلوقی در معصیت خالق اطاعت نیست و ذبح كردن بچه كه در شكم مادر است همان ذبح كردن مادر آن است هر گاه موی یا كرك آن بچه روئیده باشد یعنی چون حیوانی حلال گوشت را ذبح نمایند و بچه در شكم او باشد كه موی آن روئیده باشد ذبح آن لازم نیست و ذبح مادرش به جای ذبح او لازم است و شاید مراد از روئیدن موی ولوج روح است در جسد آن. و آن دو متعه كه خدای تعالی در كتاب خود نازل فرموده و پیغمبر خدای سنت نهاده است یكی متعة زنان است و دیگری متعه حج است یعنی حج نساء است. و صاحبان حق را در تركه میت همان نهجی است كه خدای در كتاب خود فروفرستاده است و نبایست حق بعضی را از یاد داد تا در حق بعضی دیگر نقصان لازم آید. و با وجود فرزند و پدر و مادر به هیچ كس دیگر ارث نمی رسد مگر شوهر و زن و كسی كه صاحب سهم است در ارث سزاوارتر است از كسی كه او را سهمی نیست. و در دین خداوند عزوجل عصبه نیست یعنی عصبه و تعصب باطل است و معنی عصبه این است كه ملاحظه حكم الهی نشود بلكه ملاحظه ی خویشان و اقارب را بنمایند مثل اینكه مردی بمیرد و او را پدر و مادر و دختر و عم پدری و یا پدر و مادری باشد پس كسی كه قائل به تعصب و ملاحظه عصبه و قبیله می باشد می گوید بایستی تركه را شش قسمت نمود و نصف آن را كه سه قسمت باشد باید به دختر داد و دو سدس آن را كه دو قسمت باشد باید به پدر و مادر داد وسدس دیگر را باید بعم داد و قائل نیست به اینكه باید این سدس را به دختر و ابوین رد نمود چنان كه مذهب حق می باشد.

«و العقیقة عن المولود للذكر و الانثی واجبة كذلك تسمیته و حلق رأسه یوم السابع و یتصدق بوزن الشعر ذهبا او فضة و الختان سنة واجبة للرجال و مكرمة للنساء ان الله تبارك و تعالی لا یكلف الله نفسا الا وسعها و ان افعال العباد مخلوقة لله تعالی خلق تقدیر لا خلق تكوین و الله خالق كل شی ء و لا تقول بالجبر و التفویض و لا یأخذ الله عزوجل البری ء بالسقیم و لا یعذب الله تعالی الاطفال بذنوب الاباء و لاتزر



[ صفحه 345]



وازرة وزر اخری و ان لیس للانسان الا ما سعی و لله عزوجل ان یعفو و یتفضل و لا یجور و لا یظلم لانه تعالی تنزه عن ذلك و لا یفرض الله تعالی طاعة من یعلم انه یضلهم و یغویهم و لا یختار لرسالته و لا یصطفی من عباده من یعلم انه یكفر به و بعبادته و یعبد الشیطان دونه و ان الاسلام غیر الایمان و كل مؤمن مسلم و لیس كل مسلم مؤمن و لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن و لا یزنی الزانی حین یزنی و هو مومن و اصحاب الحدود مسلمون لا مؤمنون و لا كافرون و الله عزوجل لا یدخل النار مؤمنا و قد وعده الجنة لا یخرج من النار كافرا و قد اوعده النار و الخلود فیها و لا یغفر ان یشرك به و یغفر مادون ذلك لمن یشاء و مذنبوا اهل التوحید یدخلون فی النار و یخرجون منها و الشفاعة جایزة لهم و ان دار الیوم دار تقیة و هی دار الاسلام لا دار الكفر و لا دار الایمان و الامر بالمعروف و النهی عن المنكر واجبان اذا امكن و لم یكن خیفة علی النفس و الایمان هو اداء الامانة و اجتناب جمیع الكبائر و هو معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان و التكبیر فی العیدین واجب فی دبر خمس صلوات و یبدأ به فی دبر صلوة المغرب لیلة الفطر و فی الاضحی فی دبر عشر صلوات یبدء به من صلوة الظهر یوم النحر و بمنی فی دبر خمس عشر صلوة و النفساء لا تقعد عن الصلوة اكثر من ثمانیة عشر یوما فان طهرت قبل ذلك صلت و ان لم تطهر حتی تجاوزت ثمانیة عشر یوما اغتسلت وصلت و عملت ما تعمله المستحاضة».

و عقیقه كردن برای طفل تازه متولد خواه پسر خواه دختر واجب است و همچنین نام بر وی برنهادن و موی سرش را به روز هفتم ستردن واجب است و ببایست به وزن آن موی طلا یا نقره تصدق دهند.

معلوم باد وجوب در این گونه موارد بر مؤكد داشتن مستحب محمول است. و ختنه كردن برای مردان سنتی واجب و نیكو و مستحب است از بهر زنان و همانا خداوند تعالی و تبارك هیچ نفسی را بیرون از اندازه ی وسع و استطاعتش مكلف نمی فرماید و افعال بندگان آفریده شده ی خداوند متعال است بر حسب خلقت



[ صفحه 346]



تقدیری نه خلقت تكوینی شاید مقصود از این كلام چنان كه از این پیش در موضعی دیگر مذكور شد این است كه اعمال بندگان از قبیل تكوینیات نیست كه خود بندگان را در آن اختیاری و تصرفی نباشد بلكه خود ایشان قادر بر افعال خود هستند و آنچه خواهند می كنند و آنچه نخواهند نمی كنند پس ثواب و عقاب و امر و نهی باطل نیست چه اگر افعال ایشان از قبیل تكوینیات باشد چنانكه جماعت اشاعره بر این مذهب رفته اند ثواب و عقاب و امر و نهی الهی باطل خواهد بود زیرا كه بنده مختار در عمل خود نخواهد بود و چون در این مقام شایبه ای از صدق سخن قدریة می رفت كه ایشان یك طایفه از عامه هستند كه معتزلة نامیده می شوند و قائل به این هستند كه بندگان قدرت تامه دارند بر كردن كار و نكردن كار یعنی آنچه خواهند می كنند و آنچه نخواهند نمی كنند و این معنی تفویض است یعنی خدای را هیچ تصرفی در افعال بندگان نیست بلكه افعال را به ایشان واگذار فرموده و از این روی امام رضا علیه السلام در اینجا فرموده خداوند خالق هر چیزی است و ما نه قائل به جبر و نه به تفویض هستیم.

و تحقیق این مطلب بر سبیل اجمال این است كه علمای عامه در این مقام بدو فرقه شده اند اشاعره گویند ما بندگان را ابدا قدرتی و توانایی نیست و هر فعلی از ما صادر شود از خدای صدور یافته است و اینكه افعال را نسبت به بندگان می دهند بر سبیل مجاز است و فی الحقیقة فاعل خداوند است:



من همی گویم بروجف القلم

زین قلم بس سرنگون گردد علم



هیچ بغضی نیست در جانم ز تو

زانكه این را من نمی دانم ز تو



آلت حقی تو فاعل دست حق

چون زنم بر آلت حق طعن و دق



گفت او پس این قصاص از بهر چیست

گفت هم از حق و آن سیر خفی است



گر كند بر فعل خود او اعتراض

ز اعتراض خود برویاند ریاض



اعتراض او را رسد بر فعل خود

زانكه در قهر است و در لطف واحد



اندر این شهر حوادث میر اوست

در ممالك مالك تدبیر اوست





[ صفحه 347]





آلت او را اگر خود بشكند

آن شكسته گشته را نیكو كند



رمز ننسخ آیة او ننسها

نأت خیرا در عقب میدان مها



بالجمله اشاعره استدلال كرده اند به آیتی چند از قبیل «و ما تشاؤن الا ان یشاء الله و من یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا» و بعضی آیات دیگر مانند اینها كه همه را بر خلاف معانی آنها تأویل كرده اند و بنابر این قول بطلان ثواب و عقاب لازم آید چه اگر مدار و معیار چنین باشد پس ثواب دادن بر اعمال و عقاب كردن بر افعال محض جبر و جبر محض است چه مفروض این است كه عمل از خدای صادر شده است پس عقاب كردن بنده چه صورت خواهد داشت و ثواب دادن به او از چه حیثیت است اما جمیع قرآن رد بر این عقیدت است مثل «لا یكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و علیها ما اكتسبت فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره كل نفس بما كسبت رهینة ذلك بما قدمت ایدیكم و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا و عادا و ثمود و قد تبین لكم من مساكنهم و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل و كانوا مستبصرین و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسی بالبینات فاستكبروا فی الارض و ما كانوا سابقین فكلا اخذنا بذنبه» و خداوند نفرمود «اخذنا بفعلنا». «فمنهم من ارسلنا علیه حاصبا و منهم من اخذته الصیحة و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان الله لیظلمهم و لكن كانوا انفسهم یظلمون یا ایها الذین آمنوا قوا انفسكم و اهلیكم نارا یا ایها الذین كفروا و لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما كنتم تعملون عسی ربكم ان یكفر عنكم سیئاتكم و من یعمل سوءا یجزبه ضرب الله مثلا للذین كفروا امرأة نوح و امرأة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتهما فلم یغنیا من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین و ضرب الله للذین آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله»



[ صفحه 348]



دو زن دو پیغمبر چون كار به ناشایست و مخالف فرمان آوردند جای به جهنم ساختند و زوجه ی فرعون كه مدعی الوهیت و كافر مطلق بود چون اعمال حسنه آورد منزل از بهشت گرفت و خواستار شد كه از فرعون و اعمال و طغیان و كفران وی رستگار آید.

«اذا القوا فیها سمعوا لها شهیقا و هی تفور تكاد تمیز من الغیط كلما القی فیها فوج سألهم خزنتها الم یأتكم نذیر قالوا بلی قد جائنا نذیر فكذبنا فاعترفوا بذنبهم و كأین من قریة عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حسابا شدیدا و من یؤمن بالله و یعمل صالحا یدخله جنات تجری من تحتها الانهار و لو اخذنا بذنبهم ما ترك علیها لا یكلف الله نفسا الا ما اتیها ذلك جزیناهم بما كفروا و هل نجازی الا الكفور» كه در اینجا خدای تعالی مجازت را به كفور انحصار می دهد «و لا تطع كل خلاف مهین هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتداثیم عتل بعد ذلك زنیم ان كان ذا مال و بنین اذا تتلی علیه آیاتنا قال اساطیر الاولین فلما رأوها قالوا انا لضالون بل نحن محرومون قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمین قالوا یا ویلنا انا كنا طاغین فاقبل بعضهم علی بعض یتلاومون و جاء فرعون و من قبله و المؤتفكات بالخاطئة فعصوا رسول ربهم فاخذهم اخذة رابیة فاما من اوتی كتابه بیمینه و اما من اوتی كتابه بشماله قال رب انی دعوت قومی لیلا و نهارا فلم یزدهم دعایی الا قرارا و انی كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم قال نوح رب انهم عصونی مما خطیئاتهم اغرقوا دخلوا نارا و قال نوح رب لا تذر علی الارض من الكافرین دیارا انك ان تذرهم یضلوا عبادك و لا یلدوا الا فاجرا كفارا» و از این قبیل آیات بسیار است.

ببینیم خداوند تعالی كه پیغمبران می فرستد تا مردمان را به توحید و ایمان و اسلام و اخلاق حسنه و آداب سعیده دعوت كنند و اسباب ترقی و تكمیل ایشان را فراهم نمایند و امر معاش و معاد ایشان را قرین صلاح بگردانند آیا خداوند خودش بت می تراشد یا مردمان را به شرك دعوت می كند و به ظلم و عدوان و



[ صفحه 349]



عصیان دلالت می نماید آن وقت ایشان را بر این معاصی و افعال مسئول و مأخوذ می گرداند آیا یكی از مخلوق زبون رضا می دهد به یكی از خدام دستورالعملی بدهد و او را قدرت لا و نعم و توانایی كار و كرداری نباشد و آن وقت او را بر صدور آن فعل مسئول و معاقب دارد اگر تمام افعال از خداوند لایزال است ارسال رسل و ایفاد كتب و خلقت جنت و دوزخ و حساب و كتاب و صراط و حشر و نشر و ثواب و عقاب از چیست و كتاب یمین و یسار از چه و دو ملك رقیب و عتید چكار دارند و دعا و نفرین پیغمبران بلكه نفرین خدای تعالی مثل سحقا یا بعدا یا تعسا یاامثال آن از چه راه است و دار تكلیف و عمل و سرای پاداش و مكافات و دركات و برازخ و درجات و معالی را چه علت و حكمتی است از چه روی برای ملائكه با آن كثرت عدد و عظمت هیاكل این حسابها و كتابها و ثوابها و عذابها با آن كثرت اعمار نیست «لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون» و با این كه صنف ملك همیشه در عبادت و اطاعت و خالی از معصیت و مخالفت هستند نسبت به خودشان داده می شود.

غریب این است كه خداوند تعالی بنی آدم را به صفات ذمیمه و افعال ناخجسته یاد می كند و خود ایشان اقرار دارند كه ظالم و طاغی هستند اما اشاعره ایشان را قادر بر هیچ كار نمی شمارند و صدور تمام افعال را از خدای می دانند از این است كه عزیز را پسر خدا می شمارند و صدور تمام افعال را از خدای می دانند از این است كه عزیز را پسر خدا می شمارند با این كه خود می فرماید لم یلد و لم یولد «تعالی الله عما یصفون» و این طائفه را در اصطلاح اهل كلام مجبره و مرجئه گویند.

و جماعت معتزله می گویند خداوند تعالی امور بندگان را به ایشان تفویض كرده است و هر چه خواهند می كنند و هر چه نمی خواهند نمی كنند پس بر هر دو طرف فعل و ترك قدرت تامه دارند و این طائفه را قدریه گویند و عجب در این است كه چند قطره آب كه آبروی هیچ كار حتی نگاهداری آب و پلیدی خود را ندارد چگونه اینگونه سخنان از زبان می گذارند و البته این سخن با وجدان و حس تباین دارد چه در حقیقت می خواهد نفی قدرت و سلطنت از خداوند قادر قدیری



[ صفحه 350]



نماید كه كل یوم هو فی شأن و مامن نجوی الا و هو ثالثهم و لا یفوته شی ء فی السموات و الارض و اینما كنتم هو معكم و ما من دابة فی الارض و السماء الا علی الله رزقها» خداوند رزق هر مخلوق و مرزوقی را بر خود و ذات كریم خود حتم فرموده و هر ساعتی چه بسیار آفریدگان پدید آیند كه ساعت قبل نبوده اند كه روزی تازه و رزق مقرر خواهند:



حاجت موری به علم غیب بداند

در بن چاهی به زیر صخره ی صما



جانور از نطفه می كند شكر از نی

برگ تر از چوب خشك و دانه ز خرما



از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا



پس حقیقت خلاقیت و رزاقیت كه عبارت از معدوم صرف را به عرصه ی وجود آوردن از مخلوق نتوان خواست مخلوق نمی تواند به حقیقت خالق باشد و مرزوق نتواند به حقیقت رازق باشد و در صفحات آفرینش در هر ساعتی چه كرورها خلق شوند و چه كرورها روزی خواهند كه نظرات فعالیت الهیه بایستی در تمام آنات لیل و نهار شامل احوال گردد و الا آنچه هست فانی و از كتم عدم هم چیزی به عرصه ی وجود خرامیدن نگیرد پس چگونه می توان قائل به تفویض صرف شد حتی چنانكه مذكور گشت چگونه می توان قائل شد كه خدای تعالی به شخص اول مخلوقات و صادر اول و علت ایجاد موجودات و سید كائنات محمد بن عبدالله (ص) تفویض فرماید نه آن است كه آنچه در حیز امكان باشد از تحت تصرف آن حضرت بیرون باشد لكن آنچه نیست با ممكن نمی شاید «و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله رمی انك لا تهدی من احببت و لكن الله یهدی من یشاء یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لك و لو تقول علینا بعض الاقاویل من ذالذی یشفع عنده الا باذنه»

و امثال این بسیار است.

از این است كه در حدیث وارد است «من قال بالتفویض فقد اخرج الله عن سلطانه» و این مطلب به برهان عقلی ثابت است كه خداوند تعالی در هر زمانی از ازمنه و آنی از آنات بر هر فعلی از افعال قادر است غریب این است كه می بینند



[ صفحه 351]



و می نگرند كه انبیای عظام با سمت نبوت و روح رسالت كه دارای قوتی هستند كه آسمانها و زمینها و جبال و ملائكه را نتواند بود معذلك همواره به حضرت احدیت از یك مشت امت ضعیف ذلیل زبون ناله و شكایت و استعانت می جویند و از اعمال ایشان انزجارها دارند و در حق آنها نفرین ها كنند تا چه برسد به سایر مردم جاهل ذاهل زبون كه از همه چیز خود بی خبرند و اگر كار ایشان با خود ایشان باشد به چه مفاسد و مخاطر و مهالك دنیویه و اخرویه دچار و به سوء خاتمت و وخامت عاقبت گرفتار می شوند.



ای خدا مگذار كار من به من

گر گذاری وای بر اسرار من



پس قول حق و به صحت و عاقبت مقرون قول و مذهب اعدلیه است كه جبر و تفویض هر دو باطل است و صحیح میانه ی دو امر است یعنی نه جبر و نه تفویض صرف نی عدم اختیار نه اختیار تام چنانكه در حدیث وارد است «لا جبر و لا تفویض و لكن امر بین الامرین» از معصوم علیه السلام پرسیدند امر بین الامرین چیست فرمود مثل این مثل مردی است كه او را در معصیتی بنگری و او را از آن معصیت نهی كنی و او دست از معصیت برندارد و تو او را به خود گذاری تا مرتكب معصیت گردد پس تو كه این معصیت را از وی نهی كردی از تو نپذیرفت و او را به خود بگذاشتی تا گناه را مرتكب گردد تو او را به این معصیت امر نكردی یعنی اگر او را امر به معصیت كرده بودی جبر لازم می آمد و اگر او را نهی نكرده بودی تفویض لازم می آمد پس هیچ یك محقق نشد بلكه امری میان این دو امر پدیدار شد.

پس مذهب حق این است كه عبد نه قدرت تامه دارد بر دو طرف فعل و ترك عمل چنان كه جماعت معتزله را مذهب چنین است و نه اینكه به هیچ وجه قادر بر فعل و ترك نباشد چنانكه اشاعره گویند بلی بر یكی از دو طرف فعل قدرت تامه دارد كه آن طرف را واقع می سازد و بر طرف دیگر قدرت ناقصه دارد كه آن را واقع نمی سازد و علت این مطلب با تساوی اقدار و تمكین حق تعالی او را به دو طرف عمل امری است كه به خود بنده رجوع می كند كه اراده ی یكی از این دو



[ صفحه 352]



طرف می كند بدون دیگری پس عبد مختار است در فعل و ترك هر عملی از اعمال خود ولیكن هر طرفی كه اراده كرد از فعلی یا ترك و قدرت تامه بر آن طرف دارد و قدرت ناقصه بر طرف دیگر دارد پس نه قدرت تامه بر هر دو طرف دارد چنانكه معتزله گویند و نه هیچ قدرت ندارد بر هر دو طرف چنانكه اشاعره گویند بلكه امری میان این دو امر است كه بر طرفی كه مراد و مقصود است قدرت تامه دارد و بر طرف غیر مراد قدرت تامه ندارد و این مطلب اقتضای بیش از این شرح و بسط ندارد و به همین مقدار قناعت شد و علم صحیح در خدمت راسخین فی العلم است.

و امام رضا علیه السلام در این مقام از برای اثبات و شاهد قول به عدم جبر و تفویض می فرماید كه خدای تعالی سالم و صحیح را به ناخوش فرانمی گیرد یعنی هر كسی هر عملی ظاهر كند نیك و بدش به خود او بازگشت كند و كودكان را به گناهان پدران ایشان دچار رنج و عذاب نمی گرداند و بار كسی را بر دوش دیگری نمی گذارند و بنده ای را جز به میزان عمل پاداش نمی دهد و برای هر كسی جز آنچه سعی و كوشش نماید نیست لكن خداوند عزوجل را باشد كه در حق هر كسی بخواهد عفو و تفضل فرماید و جور و ظلم نفرماید زیرا كه خداوند تعالی منزه و مبری از جور و ظلم است و یزدان تعالی فرض نمی گرداند بر بندگان خود اطاعت كسی را كه می داند وی ایشان را گمراه می گرداند و از راه حق بر یك سوی می گرداند و برای رسالت خود برگزیده و مختار نمی فرماید كسی را كه می داند بدو و به پرستش او كافر خواهند شد و بندگی شیطان را می نماید نه بندگی رحمان را.

و باید بداند و گواهی دهد كه اسلام غیر از ایمان است و هر مومنی مسلم است لكن هر مسلمی مومن نیست یعنی هر كس مومن باشد اسلام در ضمن ایمان مندرج است لكن هر كسی را كه مسلم شمارند لازم نیست حتما مومن باشد چه می شود شخص مسلم باشد اما منزلت و رتبت ایمان را دارا نباشد. و دزدی كننده در آن حال سرقت مومن نیست و زاتی در حال زنا مومن نباشد یعنی مومن سارق و زانی



[ صفحه 353]



نیست و در حال سرقت و زنا نور ایمان از وی برود و به این حدیث از این پیش اشارت رفت و بیانش مذكور گشت.

بالجمله می فرماید اصحاب حدود یعنی كسانی كه واجب الحد شده اند مسلمان هستند اما مومن نیستند و خداوند عزوجل مومن را داخل آتش نمی كند چه او را وعده ی بهشت داده است و هیچ كافری را از آتش بیرون نمی آورد و حال اینكه را وعده ی خلود در آتش داده است و خداوند مشرك را نمی آمرزد و گناهان دیگر را غیر از شرك در حق هر كسی كه بخواهد می آمرزد و گناهكاران اهل توحید را داخل در آتش می كند و ایشان را از آتش بیرون می آورند و شفاعت در حق ایشان جایز است و دار دنیا در این زمان دار تقیه و دار اسلام است نه دار كفر است و نه دار ایمان است و امر به معروف و نهی از منكر در صورت امكان واجب است اگر ترس بر جان نباشد.

و ایمان ادا كردن امانت و دوری كردن از تمامت گناهان بزرگ و معرفت خدا و رسول خدا از روی قلب و اقرار آوردن به زبان و عمل كردن فرایض به اركان بدن است، و تكبیر در عید فطر و اضحی واجب است اما در عید فطر عقب پنج نماز كه ابتدای آنها عقب نماز مغرب شب عید فطر است واجب است و در عید اضحی عقب ده نماز واجب است كه ابتدای آنها عقب نماز ظهر یوم النحر است یعنی روز عید اضحی كه دهم ماه ذی الحجه است و از برای كسی كه در منی است عقب پانزده نماز واجب است.

معلوم باد كه در تكبیر عید اضحی در میان علمای امامیه اختلاف شده است و مشهور استحباب آن است و صاحب وسایل الشیعه و بعضی دیگر این حدیث شریف را مذكور نموده اند و وجوب را بر مستحب مؤكد حمل كرده اند و فتاوی علمای امامیه بر استحباب تكبیر است در عید فطر عقب چهار نماز كه ابتدای آنها عقب نماز مغرب است اگر چه بعضی تردید در چهار تكبیر و پنج تكبیر كرده اند و در عید اضحی استحباب ده تكبیر برای آن كس باشد كه در غیر منی از سایر امكنه و امصار باشد و پانزده تكبیر كسی را است كه در منی باشد و ناسك نیز



[ صفحه 354]



باشد یعنی متحمل اعمال حج شده باشد.

وزن صاحب نفاس باید بیشتر از هیجده روز نماز خود را ترك نكند پس اگر افزون از هیجده روز ظاهر شد نماز بخواند و اگر از هیجده روز بگذرد و طاهر و پاك نگردد غسل كند و نماز بخواند و عمل زن مستحاضه به جای آورد. و نیز در میان فقهای عظام اختلاف است در اینكه اكثر ایام نفاس ده روز است یا بیشتر و مشهور آن است كه ده روز است اگر چه روایات مختلفه وارد شده است و هفده روز و هیجده روز و سی روز و چهل روز پنجاه روز نیز وارد شده است.

و اكثر این روایات محمول بر تقیه و جز آن است و حدیث اسماء بنت عمیس در نفاس محمد بن ابی بكر و سوال او از رسول خدا در حجة الوداع و جواب آن حضرت به هیجده روز مشهور و معروف است و این حدیث را از هر یك از صادقین علیهماالسلام سؤال كردند فرمودند اسماء بعد از گذشتن هیجده روز از زمان نفاس خود این سوال را از رسول خدای (ص) نمود واگر قبل از هیجده روز سوال می نمود رسول خدایش امر به غسل می فرمود و بالجمله مشهورترین روایات آن است كه اكثر زمان نفاس ده روز است و فتوای بیشتر علما بلكه همه ی ایشان بر این است و مخالف آن اندك است و این حدیث شریف مذكور هم به حكم هیجده روز تصریح ندارد و اگر فرضا هم مصرح بشماریم بر تقیه حمل می شود.

«و نومن بعذاب القبر و منكر و نكیر و البعث بعد الموت و المیزان و الصراط و البرائة ممن الذین ظلموا آل محمد و هموا باخراجهم و شنوا ظلمهم و غیر واشنة نبیهم (ص) و البرائة من الناكثین و القاسطین و المارقین الذین هتكوا حجاب رسول الله ونكعوا بیعة امامهم و اخرجوا المرأة و حاربوا امیرالمؤمنین (ع) و قتلوا الشیعة واجبة و البرائة ممن نفی الاخیار و شردهم و آوی الطرداء و اللعناء و جعل الاموال دولة بین الاغنیاء و استعمل السفهاء مثل معاویة و عمرو بن العاص لعینی رسول الله (ص) و البرائة من اعدائهم و اشیاعهم الذین حاربوا امیرالمؤمنین و قتلوا الانصار و المهاجرین و اهل الفضل و الصلاح من السابقین و البرائة من اهل الاستبشار و من ابی



[ صفحه 355]



موسی الاشعری و اهل ولایته الذین ضل سعیهم فغی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا اولئك الذین كفروا بآیات ربهم و بولایة امیرالمؤمنین علیه السلام و لقائه كفروا بان لقوا الله بغیر امامته فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیمة وزنا فهم كلاب اهل النار و البرائة من الانساب و الازلام ائمة الضلالة و قادة الجور كلهم اولهم و آخرهم و البرائة من اشباه عاقری الناقة اشقیاء الاولین و الاخرین و من یتولاهم و الولایة لامیرالمومنین علیه السلام و الذین مضوا علی منهاج نبیهم صلی الله علیه و آله و سلم و لم یغیروا و لم یبدلوا مثل...»

و از شرایط و شرایع اسلام این است كه به عذاب قبر و منكر و نكیر و انگیزش پس از مردن و ترازوی شمار و چنود پل ایمان و اقرار بیاورند و واجب است كه از كسانی كه به آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ستم كرده اند و بر بیرون كردن ایشان از حقوق خودشان اندیشه گماشتند و ستم راندن به ایشان را سنت قرار دادند و سنت پیغمبر را دگرگون ساختند و واجب است بیزاری از جماعت ناكثین و قاسطین و مارقین ناكثین آن كسانی بودند كه پرده ی حشمت و دعوت رسول خدای را پاره كردند و بیعت خود را درهم شكستند و زنی را یعنی عایشه را در جلو انداختند و به امیرالمؤمنین محاربه افكندند و شیعیان پرهیزكار را در معرض قتل آوردند كه عبارت از اصحاب جمل هستند و مقصود از قاسطین معاویه و اتباع او هستند كه با امیرالمؤمنین علی علیه السلام جور ورزیدند و از طریقت حق بر یك سوی شدند و در صفین به امیرالمؤمنین جنگ ورزیدند و مراد از مارقین كسانی هستند كه از دین خدای چنان بیرون تاختند كه تیر از كمان بیرون تازد و این جماعت كشتن خلیفه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را روا دانند و از این جماعت هستند عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهیر بجلی معروف به ذی الثدیه و این اخبار جمل و صفین و نهروان در مجلد احوال حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از مجلدات ناسخ التواریخ به طور مشروح و مبسوط مذكور است و رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم از حالت ایشان خبر داده است و امام رضا علیه السلام بعد از مذكور فرمودن این سه طایفه اشارت به یبزاری جستن از عثمان می فرماید كه واجب است بیزاری جستن از



[ صفحه 356]



كسی كه دور كرد اخیار را و پراكنده ساخت ایشان را یعنی مانند ابوذر غفاری را و فراهم ساخت راندگان را و لعن شدگان را و اموال و غنایم را كه بایستی در میان فقرا قسمت شود و قرار داد آن اموال را دست گردان میان توانگران یعنی از فقرا و ضعفا بازگرفت و به بعضی اندكی بداد و جمیع را به توانگران و مردم بیرون از استحقاق بداد و مردم بیخرد و نادان را عمل و حكومت و ولایت بداد و مانند معاویه و عمر و عاص را كه ملعون پیغمبر بود و رسول خدای ایشان را در مكه معظمه مطرود و مردود و طلقا قرار داد و در شمار سفهاء بودند در امور جمهور مشیر و مشار گردانید.

و واجب است بیزار بودن از دوستان ایشان كه با امیرالمؤمنین محاربه كردند و انصار و مهاجرین و اهل فضل از پیشینیان را كشتند و واجب است بیزاری از اهل مشورت یعنی كسانی كه با یكدیگر شووی نمودند و حق را از صاحب حق برتافتند و واجب است بیزاری از ابوموسی اشعری و دوستان او چه ایشان كسانی هستند كه مصداق این آیه ی شریفه باشند كه خداوند تعالی می فرماید كسانی هستند كه زیانكارترین مردمان می باشند كه گم شد و ضایع گشت شتافتن و سعی كردن ایشان به عمل نیكو در زندگانی دنیا و همی پندارند كه نیكو می كنند كار را و این گروه باشند كه كافر شدند به آیات پروردگار خود یعنی به ولایت امیرالمؤمنین و كافر شدند به لقاء او یعنی ملاقات نمایند پروردگارا بدون ولایت امیرالمومنین پس تباه و باطل گردید كارهای ایشان كه به صورت نیكو می نمود پس اقامت نخواهیم كرد پس بر پای نخواهیم ساخت برای ایشان در روز قیامت ترازویی كه بدان بسنجند اعمال را چه اعمال ایشان نابود گشته است لاجرم ایشان سگهای اهل آتش باشند و واجب است بیزاری از انصاب و ازلام یعنی پیشوایان اهل ضلالت و رؤسای اهل جور و ظلم از اول تا به آخر ایشان.

و واجب است بیزاری از امثال و اشباه پی كنندگان ناقه ی صالح كه از اشقیای اولین و آخرین بودند و از كسانی كه دوستان ایشان هستند و واجب است دوستی



[ صفحه 357]



امیرالمؤمنین و كسانی كه بر طریقت رسول خدای بگذشتند و تغییر و تبدیلی در دین قویم او ندادند مثل سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن یمانی و ابوالهیثم التیهان و سهل بن حنیف و عبادة بن الصامت و ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذی الشهادتین و ابی سعید خدری و امثال ایشان رضوان الله تعالی علیهم «و الولایة لا تباعهم و اشیاعهم و المهتدین بهدیم السالكین منهاجهم رضوان الله علیهم و رحمته»

و واجب است دوستی با اتباع ایشان و دوستان ایشان و كسانی كه راه یافتند به راهنمایی ایشان و سلوك نمایندگان به منهاج ایشان علیهم الرحمة و الرضوان. «و تحریم الخمر قلیلها و كثیرها و تحریم كل شراب مسكر قلیله و كثیره فقلیله حرام و المضطر لا یشرب الخمر لانها تقتله و تحریم كل ذی ناب من السباع و كل ذی مخلب من الطیر و تحریم الطحال فانه دم و تحریم الجری من السمك الطانی و المار ماهی و لزمیر و كل سمك لا یكون له فلوس و اجتناب الكبایر و هی قتل النفس التی حرم الله عزوجل و الزنا و السرقة و شرب الخمر و عقوق الوالدین و الفرار من الزحف و اكل مال الیتیم ظلما و اكل المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر الله به من غیر ضرورة و اكل الربا بعد البینة و السحت و المیسر و هو القمار و البخس فی المكیال و المیزان و قذف المحصنات و اللواط و شهادة الزور و الیأس من روح الله و الامن من مكر الله و القنوط من رحمة الله و معونة الظالمین و الركون الیهم و الیمین الغموس و حبس الحقوق من غیر عسر و الكذب و التكبر و الاسراف و التبذیر و الخیانة و الاستخفاف بالحج و و المحاربة لاولیاء الله و الاشتغال بالملاهی و الاصرار علی الذنوب».

و از شرایع اسلام است حرمت شراب ناب خواه اندك خواه بسیار و حرام دانستن هر قسمتی از شراب و آشامیدنی كه مسكر و مست كننده و خرد برنده باشد چه كم باشد یا بسیار باشد هر چه مسكر است خواه قلیل یا كثیر حرام است و شخص مضطر و بیچاره نیز نباید شراب بخورد چه باعث هلاكت او می شود یعنی



[ صفحه 358]



در حرام شفا نیست پس شراب برای ناخوش اسباب شفا نیست بلكه باعث هلاك او می شود.

معلوم باد در پاره ای احادیث وارد است «لا شفاء فی الحرام» در چیزی كه حرام است شفا و بهبودی نیست و در اینجا تأویل كرده اند كه وقتی مرض پدید شد و طبیب حاذقی و متدینی علاج را منحصر به خمر و مسكری دانست این وقت چون بر آن مریض حلال می شود اسباب شفا خواهد بود و از قید حرمت چون بیرون می رود موجب شفا می گردد اما در این جا با بسیاری از اخبار و احادیث كه در حرمت آن رسیده است نمی توان بر آن تأویل قانع شد خصوصا علاوه بر حرمت آن حكم به نجاست آن هم شده است تا اسباب اجتناب و تنفر از آن بیشتر شود پس می توان زیان و خبث آن را از سموم قتاله و بعضی لحومات متحرمه بیشتر دانست چه در آنها حتی بیش حكم به نجاست نرسیده است چه این تحریمات چنانكه مكرر اشارت كرده ایم همه نظر به ضرر و زیان آنها دارد مستحبات و واجبات و مؤكد و غیر مؤكد و محرمات و مكروهات و نجاسات نیز در هر یك سودش و منافع دنیویه و اخرویه بیشتر است واجب می شود و اگر كمتر است مستحب مؤكد و اگر متوسط الحال است مستحب مطلق می گردد و در آنچه ضرر دنیایی و آخرتی دارد اگر ضررش بسیار حرام و نجس و الاحرام مطلق و الامكروه و گر نه مكروه مؤكد می شود.

و چون شراب و مسكر اسباب ازاله ی عقل و حواس باطنیه است و مفاسد دنیا و آخرت و معاش و معاد را شامل است حكم به حرمت و نجاستش وارد است و آن احادیث و اخبار شدیده در اجتناب آن رسیده است حتی اینكه فرموده اند «شارب الخمر كعابد الوثن» هر كس باده ی ارغوانی بخورد چنان است كه بت پرستی نماید و در حضرت یزدانی كافر گردد یعنی همان ضرر و خسارت دنیویه و اخرویه كه برای بت پرستان و بی خبران از آفریدگار زمین و آسمان و نتایج حسنه و فواید جمیله ی متابعت پیغمبران و قبول احكام خداوند منان و محروم ماندن از انوار



[ صفحه 359]



سعادت ابدی و ترقی و كمال نفس و متابعت نمودن به شیطان و زیان نفس و خسران جان و تاری آئینه ی عقل و غیر ذلك حاصل می شود.

برای شارب الخمر نیز همین نتایج و خیمه موجود می گردد چه آنچه در گوهر عقل رخنه كند و آئینه غیب نمای قلب را تاریك بگرداند موجب همه گونه شقاوت و غباوت و بی خبری گردد و به احكام دین و شریعت و جواهر معرفت بی اعتنا گرداند و چنان از خدای و اوامر و نواهی و مقامات توحید و تأیید بی خبر ماند و از تكالیف معاشیه و معادیه ی خود جاهل و در پهنه ی ضلالت و تیه غباوت و طغیان سرگشته و حیران شود كه با بت پرستان و مشركان به یك میزان اندر شود پس مرضی كه از این مسكر پدید آید چون در روح و نور عقل و خواص در اضطراب و انقلاب حواس باطنیه مؤثر است فرضا اگر در فلان مرض دیگر از امراض متعارفه هم فایدتی بالفعل رساند نامش را شفا نمی توان گذاشت و حال اینكه نظر به تجارب كافیه در آن مرض هم فایده ی بالفعلش با ضررهای بالمآلش مساوی نیست چنانكه بسیاری كسان كه برای چاره ی پاره ای امراض به حكم طبیب به شرب خمر پرداخته اند آخرالامر دچار امراض شده اند كه هیچ طبیبی چاره اش را نتوانسته است بنماید چه زیان آن در مغز و دماغ و عقل آشكار است و البته چون زحمتی بر آنها وارد شود معلوم است حكم سایر اعضاء چیست.

چنانكه در پاره ای امراض صعب العلاج كه تجویز استعمال و شرب سمومات می نمایند معذالك در مداومنش ضررها می رسد اما چون ضررش به این اندازه نیست حكم به نجاست آنها نشده است و این عدم حكم دلالت بر آن می نماید كه اگر در یك موقعی برای مرضی به حكم تجربت و حذاقث لازم شود یك مقدار بسی قلیلی مفید است و زیان نمی رساند از این است كه هرگز انبیاء عظام و ائمه ی ظاهرین در هیچ حالی و هیچ مرضی نیاشامیدند و اگر مفید می دانستند و علاج را منحصر به آن می شمردند البته برای حفظ نفس محترم واجب می گردید كه استعمال فرمایند



[ صفحه 360]



و در این چنین حالتی تركش حرام و موجب هلاك و عصیان بود و نیز نكته ی لطیفی دارد و آن این است كه چیزی كه مسكر باشد و در مغز اثر بخشد و مغز را دگرگون كند با اینكه از اعضای رئیسه است چگونه می توان توقع شفا از آن داشت و از این است كه شهادت خود را در سمومات و غیرها پذیرفتار شدند اما در مسكرات قبول نفرمودند و از این است كه تقریبا امیرالمؤمنین علیه السلام در اظهار از شدت تنفر و اجتناب از آن می فرماید اگر قطره ای شراب در آب چاهی بچكد و از آن آب گیاهی بروید و در آن گیاه گوسفندی بچرد من از گوشت آن گوسفند نمی خورم و امثال این اخبار بسیار است.

و از شریعت اسلام است حرام بودن گوشت هر صاحب نیش و نابی از درندگان و مرغان چنگال دار. و حرمت سپرز زیرا كه خون است و حرمت گوشت جری از اقسام ماهی و ماهی طافی و مار ماهی و زمیر از انواع ماهی و هر ماهی كه او را فلوس و پرو به اصطلاح مردم پولك دار نیست حرمت این جمله نیز همه نظر به مفاسد و مضار آن دارد و گر نه برای خدا و پیغمبر در ماهیان دریا و مرغان هوا و درندگان صحرا و پاره ای حیوانات چه تفاوت است كه بعضی را حرام و برخی را حلال فرمایند و از شریعت اسلام است اجتناب نمودن و دوری كردن از گناهان كبیره كه عبارت از قتل نفس است كه خداوندش حرام كرده است یعنی بدون اینكه مرتكب امری شده باشد كه قتلش واجب باشد و دیگر زنا كردن و دزدی نمودن و شراب خوردن و با پدر و مادر بد كردن و فرار از جهاد نمودن و مال یتیم را خوردن از روی ظلم و خوردن مردار و خون و خوردن گوشت خوك و آن حیوانی را كه در هنگام ذبح آن نام غیر خدای را بر آن برند یعنی مانند ذبح كفار كه نام بتان بر آن بخوانند و بسم الله الرحمن الرحیم نگویند به غیر ضرورت یعنی در مقام ضرورت خوردنش جایز است.

و در این جمله چون نیز تأمل شود به همان بیانات مسطوره رجوع پیدا می كند مثلا در یك موقع در حفظ نفس و حدود و احكام جنایات و جراحات دیه و قصاص آن طور احكام اكیده وارد می شود حتی اگر كسی مثلا موئی از تنی برآورد



[ صفحه 361]



تدارك و تلافی مقرر است و القرآن فیه كل شی ء حتی ارش الخدش و در جائی دیگر می فرماید: «و فی الجروح قصاص العین بالعین الایة» و در جای دیگر می فرماید: «و لكم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب» و اگر در اجرای حدود قصور شود به عصیالن یزدان رفته اند و عاصی و معذب گردند چه اگر جز این شود نظام از عالم و دوام از بنی آدم و قوام از احكام و امور معاشیه و معادیه می رود و در زنا كردن و محصنات را از حصن عفت بیرون آوردن و اسباب اختلاط میاه را كه موجب خرابی امر مواریث و عدم شناسایی پدر معین و ترتیب و حفظ فرزند و عاقبتش منجر به انقطاع نسل است و این جریان صیغه ی عقد و حضور شهود و تقریر مهر و احكام ازدواج و سخت نمودن امر طلاق تا به جائی كه پای محلل در میان می آید همه از برای آن است كه فلان زن به فلان مرد اختصاص گیرد و دیگری را با وی حق آمیزش نباشد و مهریه و طعام عرس و ولیمه شاهد و حاكم آن گردد تا چون فرزندی پدید آید پدرش معین باشد و مهعر و عنایت پدری مربی و نگاهبان و مكمل و مهذب و معلم و معین و ناصر او گردد و او را وارث بالاستحقاق خود بداند اما اگر اسباب تردیدی برای پدر فراهم شود این مسائل همه از میان برود و مفاسد عاید شود.

و چون مال یتیم خورده شود و او را پرستاری و مدیری نباشد البته در حكم آن است كه مایه ی بقا و رشته ی حیوة او را قطع كرده باشند و اسباب ترقی و تكمیلش را باطل كرده باشند چه یتیم را راهی در كسب امر معاش نیست یا از تنگدستی می میرد یا به راه غوایت و ضلالت اندر می شود اما اگر مال كبیر را ببرند توانایی تدارك دارد از این است كه می فرماید از آه یتیم عرش عظیم می لرزد و در نوازشش چه ثوابها مندرج است و به این علت است كه تأكید می فرمایند در این كه از عاق والدین بپرهیزند چه اگر این حال رواج گیرد اسباب مهر و عطوفت والدین كه موجب تربیت و ترقی فرزند است از میان می رود و مایه ی تنفر از ازدواج و بقای نسل می شود. و اینكه امر جهاد را در این موارد یاد می فرماید نظر به همین مسائل و حفظ نظام عالم و سلسله ی بنی آدم و حدود و ثغور دارد چه اگر اعتنایی نشود و جواب دشمن



[ صفحه 362]



را ندهند معلوم است چه نتیجه می بخشد. و در حرمت پاره ای گوشتها و خون و سپرز و مردار نیز همین مسائل مندرج است و ضررهای آن در كتب طیبه مذكور است و اجتناب از ذبیحه ی كفار كه نام خدای را بر آن نبرده باشند نیز متضمن همین مسائل است چه اولا نام غیر خدای را بردن از دین مبین بیرون تاختن است دیگر اینكه به طوری كه شرائط ذبیحه را در اسلام قرار داده اند در گوشت آن حیوان زیانی از فسردن خون یا دیگر جهات طیبه یا زحمت آن حیوان یا طول مدت كشتن او حاصل نمی شود اما در ذبیحه ی كفار یا قانون زمان جاهلیت یا ذبیحه ی یهود چون بنگرند طبعا فسادها در گوشت آن حیوان از جهت خون یا جز آن پدید می آید كه خوردن آن موجب حصول امراض مزمنه می شود یا نتایج سیئه ی دیگری می بخشد.

و از این است كه می فرماید سپرز را مخورید چه خون است معذلك می فرماید چون ضرورت پیش آید و قوت مجاعة اسباب ضعف قوی گردد خوردن آن جایز است چه مرض مجاعه یك اثری در بدن حاصل می كند كه خوردن آنها اضافه بر تسكین آن مرض عملی دیگر را مجال و استطاعت نمی جوید و آن مرض سایر خواص و اثر را از آن می رباید و تمام اثر و خواص را به علاج خودش منحصر می سازد و معذلك در این ترخیص و تجویز از مسكرات و تجویز آن فرمایشی نمی شود و معنی «لا شفاء فی الحرام» ثابت می گردد.

و خوردن ربا بعد از آنكه واضح گردد حرام است یعنی اگر واضح نباشد حرام نیست و مال سحت یعنی مطلق كسب حرام یا گرفتن رشوه در احكام خداوندی و مال قمار باختن و كم دادن در كیل و میزان و نسبت زنا دادن به زن های عفیفه ی محفوظه و لواط و شهادت به دروغ دادن و مأیوس بودن از بخشش و الطاف خداوندی و ایمنی از غضب و عذاب خدا و نومیدی از رحمت خدا و یاری با ظالمان و میل كردن به ایشان و سوگند خوردن به دروغ كه آثار را منقطع می گرداند و حبس و نگاهداشتن حقوق مردمان بدون اینكه عسرت و اضطراری باعث بشود و دروغ گفتن و تكبر و خویشتن بزرگ داشتن و اسراف و فزونی در خرج كردن و تبذیر یعنی پریشان كاری



[ صفحه 363]



به اسراف و خیانت و سبك گرفتن كار حج و محاربه ی با اولیای خدای و اشتغال به ملاهی و نوازش آلات لهو و نواز و ساز و آواز و اصرار نمودن بر گناهان یعنی گناهان دیگر كه مذكور نشد كه از گناهان به معاصی صغیره تعبیر می نمایند.

معلوم باد اصرار در صرف كردن پاره ای مخارج غیر لازمه و زیاده بر آنچه باید صرف كردن اسراف است و تبذیر اصرار بر صرف كردن آنچه راست كه اصلا نباید صرف گردد و استخقاف به حج یعنی با اینكه استطاعت داشته باشند از اقامت حج دریغ نمایند.

ابن بابویه در پایان این حدیث می فرماید این حدیث را حمزة بن محمد بن احمد ابن جعفر بن محمد بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام برای من حدیث كرد و گفت ابونصر قنبر بن علی بن شاذان از پدرش از فضل بن شاذان از حضرت امام رضا علیه السلام برای من حدیث نمود لكن در حدیث خود مذكور نكرد كه آن حضرت این تفصیل را به مأمون مكتوب فرمود و در نقل خود می گوید فطره دو مد است از گندم و یك صاع است از جو و خرما و مویز و نیز در حدیث خود مذكور داشته است كه وضو یك مرتبه یك مرتبه می باشد یعنی شستنهای آن یك مرتبه واجب است و دو مرتبه اتمام وضو است یعنی اتیان به مستحب است و مذكور داشته است كه معاصی پیغمبران صغیره است و بخشیده شده است و مذكور داشته است كه زكوة بر نه چیز تعلق دارد گندم و جو و خرما و مویز و شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره و حدیث عبدالواحد بن محمد بن عبدوس یعنی آن حدیث كه از اول مذكور داشتیم و به روایت فضل بن شاذان به عبدالواحد بن محمد بن عبدوس نیشابوری در نیشابور در ماه شعبان سال سیصد و پنجاه و دوم هجری منتهی می گشت كه این زیاده در آن نیست نزد من صحیح تر است و لا قوة الا بالله.

مكشوف باد خیلی سخت و عجیب می نماید كه امام رضا علیه السلام چنین حدیثی را كه همه بر اثبات حق و امامت و ولایت علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت ائمه ی طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و لعن و طعن و معایب و مثالب مخالفان و غاصبیت و ظلم و عدوان



[ صفحه 364]



و كفر ایشان دلالت دارد كه از جمله خود خلفای بنی عباس و شخص مأمون خلیفه روزگار هستند و نام بردن تمام ائمه ی اطهار تا خاتم الاوصیاء به اسم و كنیت و لقب و تصریح به امامت ایشان و ضلالت سایر مدعیان خلافت به این وضوح و یاد كردن ملاهی و معاصی كبیره و صغیرة كه خود مأمون و پدران او مرتكب می شدند و به جمله مخالف شأن و مقام خلافت و امامت است برای شخص مأمون مرقوم فرماید و حال اینكه در آنچه مأمون خواسته بود ممكن بود در ذكر پاره ای مسائل امساك فرماید و به تقیه بگذراند مگر وقتی كه مأمون را شیعه خالص فرض نمائیم و اگر چنین بود و این چند خلوص عقیدت و صدق نیت داشت آن حركات دیگر حتی مرتكب شدن به شهید ساختن آن حضرت چیست.

و اگر گوئیم از آن پس تغییر عقیدت داد از ابتدای احضار آن حضرت به خراسان و رفتار با آن حضرت در قبول ولایت عهد و تهدید به آن حضرت و بعد از انعقاد آن مجالس برای ابطال حجت آن حضرت و قصد توهین آن حضرت و شهید ساختن آن حضرت تا گاهی كه به آن حضرت وارد به طوس شدند چیست انتقاد اوفق اخبار و احادیث و امتیاز آن با ناقدین آثار است.

و دیگر در عیون اخبار از سهل بن قاسم نوشجانی مروی است كه امام رضا علیه السلام در خراسان به من فرمود «ان بیننا و بینكم نسب» در میان ما و شما نسبتی است عرض كردم ایها الامیر آن نسبت چیست؟ فرمود چون عبدالله بن عامر بن كریز خراسان را بر گشود دو دختر از یزدجرد بن شهریار شاهنشاه اعاجم را به دست آورد و هر دو را نزد عثمان بن عفان فرستاد و او یكی را به حسن و آن دیگر را به حسین علیهماالسلام بخشید و این دو دختر نزد این بزرگواران در حال نفاس وفات كردند و آن دختر كه صاحبه ی امام حسین بود در حالت نفاس به علی بن الحسین علیهماالسلام بدرود جهان نمود و بعضی از كنیزكان خاصه و امهات او حضرت امام حسین به كفالت امور علی بن الحسین اشتغال یافتند تا گاهی كه علی بن الحسین جانب نشو و نمو گرفت و غیر از آن زن كه تربیت آن حضرت را می نمود زنی دیگر را به مادری



[ صفحه 365]



خود نمی شناخت و از آن پس بدانست كه وی كنیزك و خدمتكار اوست و مردمان آن كنیزك را مادر آن حضرت می خواندند و پس از آنكه او را تزویج فرمود گمان می كردند كه مادر خود را تزویج كرده است معاذالله كه چنین امری روی داده باشد بلكه این زن را تزویج فرمود.

و كیفیت این حال چنین بود كه مذكور شد و سبب تزویج این شد كه حضرت علی بن الحسین علیه السلام شبی با یكی از زنان خود آمیزش نمود و از آن پس برای غسل بیرون آمد پس این زن مربیه كه مادر خوانده شمرده می شد آن حضرت را بدید امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود اگر در نفس تو در این امر چیزی است از خدای بپرهیز و مرا خبر بده یعنی اگر میل به مضاجعت داری مكتوم مدار و بازگوی عرض كرد بلی و آن حضرت او را تزویج فرمود از این روی پاره ای از مردم گفتند كه علی بن الحسین مادر خود را تزویج فرموده است عون بن محمد می گوید سهل بن قاسم با من گفت هیچ كس از طالبین باقی نماند نزد ما مگر اینكه این حدیث را كه من روایت كرده ام از من برنگاشت.

راقم حروف گوید از این پیش در ذیل احوال حضرت والده ی حضرت سجاد علیه السلام در كتاب احوال آن حضرت به این حدیث اشارت رفته است و از این حدیث درجه ی بغض و حمق و فساد عقیدت بعضی مردم مكشوف می آید كه بعضی نسبتها كه شاذا و نادرا به پاره ای ملاحده یا جماعت مجوس و فرق ضاله ی قدیمه نیز به سهولت نمی توان داد بمانند حضرت سجاد كه خود حامل شرع و احكام آن و نسخ پاره ای مذاهب سخیفه است می دهند و خود از كلام خود شرمنده و متعجب نمی شوند كه حامی دین و احكام قرآن را رعایت نمی كنند.

بیان رساله ی مذهبیه كه معروف به ذهبیه است و امام رضا علیه السلام برای مأمون رقم كرده است

در جلد چهاردهم بحارالانوار علامه ی مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید كه به خط شیخ اجل افضل علامه ی كامل در فنون علم و ادب مروج دین و مذهب نورالدین



[ صفحه 366]



علی بن عبدالعالی كركی جزاه الله سبحانه عن الایمان و عن اهله الجزاء السنی شرحی به این لفظ دیده ام كه می نویسد این رساله ذهبیه در طب است كه امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام برای مامون عباسی در حفظ صحت مزاج و تدبیر او به اغذیه و اشربه و ادویه فرستاده است امام انام غره ی چهره ی اسلام كه با دیدار لامع و چهره ی درخشان و آفتاب نوربخش علم و دانش و فضل و بینش مظهر غموض و نماینده ی مطالب عمیقه و حقایق دقیقه و كشف نماینده ی رموز در جفر و جامعه قاضی ترین قاضیان بعد از جدش مصطفی و غازی ترین غازیان بعد از پدرش علی مرتضی امام جن و انس علی بن موسی الرضا صلوات الله وسلامه علیه و علی آبائه النجباء فرمود.

و هم به روایت محمد بن جمهور كه به حالات ابی الحسن علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه خاصة عالم و ملازم خدمت شرافت آیت آن حضرت بود و در آن هنگام كه آن حضرت را از مدینه به جانب خراسان حمل می كردند و در زمین طوس در سن چهل و نه سالگی شهید گردید التزام ركاب مباركش را داشت وارد است كه گفت مامون در نیشابور بود و سید و آقای من ابوالحسن رضا سلام الله علیه در مجلس وی شرف حضور داشت و جماعتی از اطباء و فلاسفه مثل یوحنا بن ماسویه و جبرئیل بن بختیشوع و صالح بن سلهمه ی هندی و جز ایشان از اهل علم و صاحبان بحث و نظر حاضر بودند در آن اثنا سخن از علم طب و متضمنات این علم كه راجع به صلاح و قوام اجسام است در میان آمد و مامون و حاضران در این مبحث دقیق و مطلب عمیق متعمق و در علم به این مسئله و اینكه چگونه خدای تعالی این جسد و جمیع آنچه را كه در آن نهاده از این اشیاء متضاده عناصر اربعه كه هر یك ضد دیگری است و از مضار و منافع اغذیه و آنچه ملحق می شود اجسام را از مضار آن از علل متغلغل گردیدند و ابوالحسن علیه السلام خاموش بود و در چیزی از این مسائل تكلم نمی فرمود.

مامون عرض كرد یا ابالحسن در این امری كه ما امروز در آن سخن می كنیم



[ صفحه 367]



و معرفت آن از این اشیاء از نافع آن و ضار آن و تدبیر جسد ناچار و واجب است چه می فرمایی؟ فرمود: عندی من ذلك ما جربته و عرفت صحته بالاخبار و مرور الایام مع ما وفقنی علیه من مضی من السلف مالا یسع الانسان جهله و لا یعذر فی تركه فانا اجمع ذلك و مع ما یقاربه مما یحتاج الی معرفته» آنچه به تجربت و اخبار صحیحه و مرور ایام و از اقوال و تجارب بر گذشتگان به ذخیره اندوخته ام و انسان را نشاید كه از آن جاهل و بی اطلاع بماند و اگر فروگذار نماید معذور نخواهد ماند و من آن جمله را با آنچه نزدیك به این معلومات و تجربیات است و به معرفتش حاجت می رود جمع نموده ام.

راوی می گوید در این اثنا مامون معجلا به جانب ما روی نهاد و آن حضرت به وی همراه نشد و مامون مكتوبی به حضرتش معروض داشت و از آن حضرت مستدعی شد كه آن حضرت از تجارب و مسموعات خودش در باب اطعمه و اشربه و اخذ ادویه و ترتیب فصد و حجامت و مسواك و حمام و نوره و تدبیر در آن كه معرفت به آن لازم است بدو مكشوف فرماید پس امام رضا علیه السلام مكتوبی به مامون رقم نمود كه نسخه ی آن این است:

«بسم الله الرحمن الرحیم اعتصمت بالله اما بعد فلانه وصل الی كتاب امیرالمومنین فیما امرنی خمن توفیقه علی ما یحتاج الیه مما جربته و سمعته فی الاطعمة و الاشربة و اخذ الادویة و الفصد و الحجامة و الحمام و النورة و الباه و غیر ذلك مما یدبر استقامة امر الجسد و قد فسرت له ما یحتاج الیه و سرحت له ما یعمل من تدبیر مطعمه و مشربه و اخذه الدواء و فصده و حجامته و باهه و غیر ذلك مما یحتاج الیه من سیاسة جسمه و بالله التوفیق».

مكتوب امیرالمومنین به من رسید با من امر كرده بود از تجارب و مسموعات خود در باب اطعمه و اشربه و اخذ ادویه و فصد و حجامت و حمام و نوره و باه و غیر از آن كه در تدبیر استقامت جسد به كار است او را آگاهی دهم لاجرم آنچه را كه بدو نیازمند است از بهرش تفسیر كردم و آنچه را كه باید به كار بندد و



[ صفحه 368]



بر آن عمل نماید در تدبیر و ترتیب و تركیب اطعمه و اشربه ی خودش و اخذ نمودن دواء و گشودن رگ و حجامت كردن و به گرمابه شدن و استعمال نوره و تقویت باه و غیر از آن كه در سیاست و حراست و تقویم و تقویت جسدش لازم است از برایش شرح داده ام.

و نیز به طرق دیگر از حسن بن محمد بن جمهور مروی است كه گفت پدرم محمد ابن جمهور در سن یكصد و ده سالگی برای من حدیث نمود و نیز از طرق دیگر به رساله ی ذهبیة حضرت امام رضا علیه السلام اشارت كرده اند و هم سید فضل بن علی راوندی شرحی بر این رساله ی مباركه نوشته و نامش را ترجمة العلوی للطلب الرضوی نهاده است و با این تفاصیل آشكار می گردد كه این رساله ی شریفه در خدمت علمای ما مشهور و معروف و ایشان را به سوی آن طرق و اسانیدی است لكن در نسخه ی آن كه به ما رسیده است اختلاف فاحشی است كه به پاره ای اشارت می كنیم و اینك شروع در نگارش رساله و از آن پس به شرح آن بر سبیل اجمال می نمائیم.

«اعلم ان الله عزوجل لم یبتل الجسد بداء حتی جعل له دواء به قولی اعلم یا امیرالمؤمنین ان الله تعالی لم یبتل العبد المؤمن ببلاء حتی جعل له دواء یعالج به و لكل صنف من الداء صنف من الدواء و تدبیر و نعت و ذلك ان الاجسام الانسانیة جعلت علی مثال الملك فملك الجسد هو القلب و العمال هو العروق و لاوصال و الدماغ و بیت الملك قبله و ارضه الجسد و الاعوان یداه و رجلاه و شفتاه و عیناه و لسانه و اذناه و خزانته معدته و بطنه و حجابه صدره فالیدان عونان یقربان و یبعدان و یعملان علی ما یوحی الیهما الملك و الرجلان ینقلان الملك حیث یشاء و العینان تدلانه علی ما یغیب عنه لان الملك من وراء الحجاب لا یوصل الیه شی ء الا بالاذن و هما سراجان ایصا و حصن الجسد و حرزه الاذنان لا یدخلان علی الملك الا ما یوافقه لانهما لا یقدران ان یدخل شیئا حتی یوحی الملك الیهما فاذا اوحی الملك الیهما اطرق الملك منصت لهما حتی یسمع منهما ثم یجیب بما یرید فیترجم عنه اللسان



[ صفحه 369]



بادوات كثیرة منها ریح الفؤاد و بخار المعدة و معونة الشفتین و لیس للشفتین قوة الا باللسان و لیس یستغنی بعضها عن بعض و الكلام لا یحسن الا بترجیعه فی الانف لان الانف یزین الكلام كما یزین النافخ فی المزمار و كذلك المنخران و هما ثقبتان الانف یدخلان علی الملك مما یجب من الریاح الطیبة فاذا جائت ریح تسوء علی الملك اوحی الی الیدین فحجبا بین الملك و تلك الریح و للملك مع هذا ثواب و عقاب فعذابه اشد من عذاب الملوك الظاهرة فی الدنیا و ثوابه افضل من ثوابهم فاما عذابه فالحزن و اما ثوابه فالفرح و اصل الحزن فی الطحال و اصل الفرح فی الثرب و الكلیتین و منهما عرقان موصلان الی الوجه فمن هناك یظهر الفرح و الحزن فتری علامتهما فی الوجه و هذه العروق تكلها اطرق من العمال الی الملك و عن الملك الی العمال و مصداق ذلك انك اذا تنا ولت الدواء ادته العروق الی موضع الداء باعانتها»

معلوم باد در این خبر كه نسبت روایت را به محمد بن جمهور می دهند كه گفت مامون در نیشابور و امام رضا علیه السلام با جماعتی از اطباء و فلاسفه در مجلس او حاضر بودند بی تأمل نشاید بود زیرا كه امام رضا علیه السلام گاهی كه از مدینه به نیشابور به شرحی كه مسطور شد نزول فرمود مأمون در مرو بود پس انعقاد این مجلس چگونه تواند شد پس به خبر نورالدین كركی اعلی الله مقامه كه می فرماید آن حضرت این رساله را مرقوم و برای مأمون ارسال فرمود یا این كه بگوئیم مامون در زمانی كه در مرو بود و خواست به جانب بلخ برود از آن حضرت خواستار شد و امام علیه السلام مرقوم و بدو روانه فرمود و الله اعلم و در آن زمان كه آن حضرت به اتفاق مأمون از مرو به طرف خراسان راه برگرفت و به طوس وارد شد خبری از ورود به نیشابور نیست وانگهی آن حضرت رنجور و زمان هم چندان مدت نیافت كه مقتضی این گونه مطالب و مسائل شود چنانكه به خواست خدا مرقوم گردد.

و در بعضی نسخ به جای هو القلب هو ما فی القلب مسطور است می فرماید ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه خداوند عزوجل هیچ جسدی یابنده ی مؤمنی را به بلائی مبتلا نمی فرماید مگر این كه دوائی برای آن مقرر می دارد تا به آن علاج



[ صفحه 370]



نماید و برای هر صنفی از درد و مرض دوائی و داروئی و تدبیری و نعت و صفتی است و این حال چنین است كه پیكر انسانی بر گونه ی مملكتی است و پادشاه جسد و این مملكت همان قلب یا مافی القلب است كه در تمام آن مملكت و جسد واندام تصرف می نماید و برای قلب معانی متعدده است یكی همان لحم صنوبری است كه در اندورن آدمی آویخته است. و دیگر روح حیوانی است كه از قلب منبعث و در تمامت اعضاء سریان می نماید و دیگر نفس ناطقه انسانیه می باشد كه حكما و جماعتی از متكلمین گمان كرده اند كه مجرده متعلقه ی به بدن است چه ایشان چنان دانسته اند كه تعلق این روح اولا به بخار لطیف منبعث از قلب مسمی به روح حیوانی است و به توسط آن به سایر جسد تعلق می جوید پس اطلاق بنا بر ثانی برای بودن قلب است منشاء و محل آن و بر ثالث برای بود تعلق آن است اولا بما فی القلب پس محتمل است كه مراد آن حضرت علیه السلام در این حدیث به قلب ثانیا معنی اول و به اولا احد المعنیین الاخرین باشد.

و اگر به روایت بعضی نسخ هو ما فی القلب بخوانیم محتاج به این تكلف نمی شویم لكن احتمال دارد معنی ثانی بر ظرفیت حقیقیه و ثالث مجازیه باشد بنا بر قول به تجرد روح پس به هر تقدیر معنی این است كه همان طور كه پادشاه سبب نظام امور رعیت است و از جانب ارزاق و روزی به ایشان می رسد روحی كه زندگانی به او است از قلب به سایر بدن می رسد.

و بنا بر رأی اكثر حكما چون روح حیوانی به دماغ رسید روح نفسانی می گردد كه به توسط اعصاب به سایر بدن ساری می شود و حس از او حاصل و حركت در او است و چون به سوی كبد نفوذ نمود روح طبیعی می گردد و به توسط عروق نابته از كبد به جمیع اعضاء سریان می گیرد و تغذیه و تنمیه به وجود او حاصل می شود و چنانكه پادشاه از رعایا باج و خراج می ستاند تا تقویم امر خود را نماید هم چنین از دماغ و كبد قوه نفسانیه و قوه ی طبیعیه بدو می رسد و به این صورت ممكن است عروق را تعمیم و شامل عروق متحركه نابته از قلب و ساكنه ی نابته از كبد و



[ صفحه 371]



اعصاب نابته ی از دماغ شماریم.

و مراد به اوصال مفاصل بدن و آنچه سبب از برای وصال آن می شود چه حركات مختلفه قیان و قعود و تحریك اعضاء به آنها تمام می گردد و اینكه فرمود خزانه ی او معده ی او است برای این است كه غذا اولا به معده وارد می شود و چون كیلوس گشت خالص آن در عروق ماساریقیه به سوی كبد نفوذ می جوید و تولد اخلاط در آنجا به سوی سایر بدن برای بدل ما یتحلل آماده می شود پس معده و بطن و آنچه شكم بر آن محتوی است از امعاء و كبد و اخلاط به منزلت خزانه ی ملك است كه جمع می شود در آن دو پس از آن به سایر بدن پراكنده می گردد و اینكه فرمود و حجابه صدره برای این است كه خداوند تعالی زیرا كه صدر و سینه برای نگاهبانی قلب از همه اجزاء بدن نگاهدارنده تر است «لا نه فیه محاط بعظام الصدر و بفقرات الظهر و بالاضلاع» و حجاب قلب به منزله ی غلافی است كه به آن احاطه كرده باشد و این دو حجاب كه صدر را مقسم هستند به آن احاطه نیز دارند پس قلب به حجاب های بسیار محجوب است چنانكه پادشاه به حجاب های بسیار احتجاب می گیرد چه روح بر حسب معنی دوم در قلب جای دارد و مستور به حجب عدیده است لاجرم او را آلتی آشكار بایستی تا احوال اشیاء نافعه و ضاره را بدو برساند.

و بر حسب معنی سوم كه نفس ناطقه انسانیه است چون ادراك او موقوف بر اعضاء و آلات است و در این امر همان روحی را كه در قلب است كافی نیست كه برسد به سایر اعضایی كه آنها محل ادراك هستند پس صدق پیدا می كند كه محجوب به حجب است به این معنی.

و از این جمله كه بگذشتیم سایر حواس پنجگانه از سامعه و شامه و ذائقه و لامسه اگر چه در این حیثیت اسوه و پیر و باصره هستند چه به قوه ی سامعه و نیروی شنوائی بر اصوات هایله مطلع می شوند و از آن اجتناب می جویند و بر اشیاء نافعه كه برای آنها صوتی است واقف می گردند و جلب می نمایند و هم چنین قوه ی شامه و نیروی بویایی او را بر بوئیدنیهای ضاره و نافعه دلالت می كند و به قوه ی ذائقه و نیروی



[ صفحه 372]



چشش به اشیاء نافعه و سموم مهلكه خبر می شوند و بدانچه سودمند است بهره یاب و از آنچه زیان می رساند اجتناب فرمایند و به قوه لامسه و نیروی سودن بر گرم و سرد و جز آن مطلع می شوند.

لكن فایده ی باصره و بینائی از سایر قوی و حواس خمسه ظاهره بیشتر است زیرا كه اكثر این قوی آنچه را كه مجاور اوست ادراك می نماید لكن قوه ی بینایی نزدیك و دور و ضعیف و شدید را می نماید و اخبار او به قلب بیشتر و مكتسبات و مجتلبات قلب و مدركات قلب از این قوه از دیگر قوی بیشتر است چنانكه گویند تا چشم ننگرد قلب نخواهد و هم چنان چیزهایی كه در نظر مطلوب یا نامطلوب نماید و قلب نیز با وی موافقت كند بیشتر از آن چیزهایی است كه سایر قوی ادراك می نمایند و در حقیقت سبب كلی معرفت خدایی كه از مصنوعات حاصل می شود همین قوه ی بینایی است كه می نگرد و به قلب عرضه می دهد و موجب معرفت می شود دیدار سموات و كواكب و نجوم و سیارات و سحاب و زمین و بحار و جبال و معادن و امثال آن و سایر مخلوقات و اصناف مصنوعات سبب می شود كه انسان راه به معرفت و توحید می برد اما از حیثیت مشمومات و مسموعات و ملموسات و مذوقات این اندازه مدركات حاصل نمی گردد و از این است كه خدای تعالی «فاعتبروا یا اولی الابصار» فرموده است یعنی به انظار بنگرید و با چشم بصیرت و عقل از صنایع پروردگار بی چون خبر یابید تا به این وسیله به معرفت و توحید پی برید.

و از این است كه امام علیه السلام در این حدیث این قوه را اختصاص به مذكور داشتن داده است و به این جهت خداوند مكان وی را در ارفع و اخص و اشرف مواضع بدن كه عبارت از سر هست مقرر فرموده است. بالجمله می فرماید قلب پادشاه مملكت بدن و عروق و اوصال و دماغ عمال و كارگذاران این مملكت و پادشاه می باشند و خانه ی پادشاه و تختگاه مملكت قلب او است و اگر چه این كلام «بیت الملك قلبه» با كلام سابق «ملك الجسد هو القلب» منافی است اما چون قلب معانی متعدده دارد چنان كه مذكور شد منافاتی نخواهد داشت و زمین آن مملكت او جسد



[ صفحه 373]



است و اعوان و یاورانش دو دست و دو پای و دو لب و دو چشم و زبان و دو گوش او است و در بعضی نسخ به جای لسان اسنان نوشته اند و تقویت بل به دندان امری است آشكار چه دندان مانند ستونی است برای لب لسان نیز صحیح است و خزانه ی این پادشاه معده و شكم او است و حجاب او صدر او است پس دو دست دو عون و دو یاور او هستند كه نزدیك و دور می گردانند و به طوری كه پادشاه به ایشان وحی می كند كنایت از اینكه اراده ی سماع و توجه نفس بدو می شود عمل می نمایند.

و هر دو پای چون مركب پادشاه هستند كه به هر كجا كه بخواهد او را نقل می كنند و دو چشم دلالت می نمایند پادشاه را به آنچه از وی غایب مانده است زیرا كه پادشاه از پس پرده ی حجاب است جز با اجازت و اذن بدو نمی توان رسید و این دو چشم به منزله ی دو چراغ نیز هستند و حصن و قلعه و حرز و نگاهبان بدن دو گوش او است و ایشان داخل نمی كنند به خدمت پادشاه مگر چیزی را كه موافق طبع او باشد چخه ایشان را آن قدرت نیست كه چیزی را داخل نمایند تا گاهی كه پادشاه به ایشان وحی نماید و چون وحی به ایشان نمود پادشاه سر به زیر افكند و برای ایشان ساكت و خاموش می شود كنایت از اینكه نفس به ادراك آن توجه می نماید و به دیگر چیزی اشتغال نمی جوید تا به دستیاری الفاظی كه قوه ی سامعه می رساند ادراك معانی نماید و از ایشان بشنود و به طوری كه خواسته است جواب گوید.

و زبان به دستیاری ادوات كثیره كه از آن جمله نفس كشیدن و بخار معده و معاونت هر دو لب است از وی ترجمانی نماید و مراد از ریح معده آن هوایی است كه از قلب به جانب ریه و قصبه بیرون می شود و بخار معده به سوی تجاریف ریه یا به سوی دهان می رسد تا معین كلام گردد و ممكن است مراد بخار معده روحی است كه جاری می شود از كبد بعد از اینكه غذا از معده پیوست به سوی آلات نفس و برای دو لب قوتی جز بلسان و به قولی جز به اسنان نیست.

و این جمله نه چنان است كه پاره ای از پاره دیگر بی نیاز باشند یعنی پاره ای ادوات صوت از بعضی دیگر چه همه در مدخلیت بیرون آمدن صدا و تقطیع حروف



[ صفحه 374]



شریك هستند و در این حال ارجاع ضمیر به اسنان بعید است و كلام و سخن كردن جز به ترجیع آن در بینی نیكو نمی گردد زیرا كه انف زینت می دهد كلام را چنان كه چون دمنده در مزمار بدمد زینت گیرد یعنی هم چنان كه نافخ به واسطه ی تردید صوتش در انف صوت خود را زینت می دهد سخن كننده نیز به واسطه ی ترجیع آن در بینی زینت می دهد كلام را و این امری محسوس است چنانكه اگر نی نواز سوراخ را مسدود نماید صدا و نوازش نیكو نیاید اگر در بینی و منفذ آن انسدادی مانند زكام حاصل شود كلمات به طوری كه باید ادا و نیكو نگردد.

و همین طور است منخرین یعنی آن دو سوراخ بینی كه آن ریاح طیبة و بوی های خوش را كه پادشاه دوست می دارد بر وی داخل می سازند و چون بوئی بر دمد كه ملك را ناخوش آید وحی به هر دو دست می نماید تا در میان آن بوی و پادشاه حاجب و حایل می شوند چنان كه محسوس است كه چون بوئی ناخوب بر دمد و هوا را مخلوط گرداند دست بر منفذ بینی و دهان می گذارند تا به مغز و دل نرسد و نیز هوای خارج از منخرین بر پاره ای حروف و ادای آن و صفات آن مانند نون و اشباه آن اعانت كند و تمام این مسائل در حق كسانی كه به واسطه ی زكام یا مرضی دیگر منفذ بینی او مسدود گردد مشاهدت می شود و پادشاه را معهذا ثواب و عقابی در كار است و عذاب او از عذاب پادشاهان روزگار سختتر و ثوابش از ثواب ایشان افضل است چه عذاب او حزن واندوه است یعنی عذابش روحانی و قلبی است و ثوابش فرح و سرور است كه همچنان به روح و قلب علاقه می گیرد و البته از عذاب جسمانی و ثواب آن سختتر و لذیذتر است.

و اصل حزن در طحال و سپرز است و اصل فرح و سرور در ثرب و پیه شكنبه و روده است و این پیه تنك نازك چون پرده می پوشاند شكنبه و روده ها را و جمع آن ثروب بر وزن سرور است و اثرب بر وزن ارجل است و جمع جمعش اثارب است اثرب الكبش از باب افعال بسیار شد پیه قوچ و چون طحال برای سودای بارد یا بس غلیظ مفرغ و در صفات خود با روح ضدیت دارد و فرح روح و انبساط و گشادگی آن سبب صفاء خون و خلوص خون از كدورات است لاجرم



[ صفحه 375]



چون خون به سودای غلیظ امتزاج گرفت و كثیف و فاسد گشت به واسطه ی این امتزاج كه این غلظت و كثافت و فساد حاصل می شود روح نیز فاسد می گردد. از این روی كسانی كه دارای امراض سوداویة هستند همیشه در حزن واندوه و كدورات و خیالات فاسده می گذرانند و علاج ایشان همان است كه خون را از سوداء مصفی بگردانند.

و ثرب با باء مثلثه چنان كه مسطور شد پرده ای است بر معده و روده ها و دو طبقه در میان معده و امعاء است و عروق و شرائین و پیه بسیار است و منشا آن از فم معده است و منتهای آن نزدیك روده ی پنجم است كه آن را قولون خوانند و سبب ظهور فرح و سرور از آن این است كه به سبب كثرت عروقی كه دارد و شرایین خودش خون و رطوبت را بكلیتین جذب می نماید و سبب تصفیه خون و لطافت آن می شود لاجرم روح را فرح و انبساط دست می دهد و از این دو دو عرق هستند كه به صورت و چهره اثر فرح و حزن را می رسانند و از اینجا فرح و حزن آشكار می شود و علامت هر دو را در دیدار نگرانی و این عرق به تمامت طرقی هستند از عمال و اعضاء و جوارح به سوی پادشاه و از جانب پاشاده یعنی قلب به سوی عمال یعنی جوارح و اعضاء یا قوی چه مكشوف افتاد كه روح بعد از آنكه به دماغ سریان و به سوی كبد روی نهاد به سوی قلب مراجعت می كند و از قلب به سوی اعضا و جوارح ساری می گردد و این امری آشكار است.

و مصداق این مطلب این است كه چون تو دوائی را تناول نمودی عروق آن دواء را به موضع در دباعانت خودش می رساند یعنی چون دواء وارد معده شد حرارت غریزیة در آن تصرف می نماید انگاه آثار و خواصش را از طرق عروق به اعانت جوارح و اعضاء به موضع درد می رساند پس این طرقی است برای قلب به سوی اعضاء.

«و اعلم یا امیرالمومنین ان الجسد بمنزلة الارض الطیبة متی تعوهدت بالعمارة و السقی من حیث لا یزداد فی الماء فتغرق و لا ینقص منه فتعطش دامت



[ صفحه 376]



عمارتها و كثر ربعها و زكی زرعها و ان تغوفل عنها فسدت و لم ینبت فیها العشب فالجسد بهذه المنزلة و بالتدبیر فی الاغذیة و الاشربة یصلح و تزكو العافیة فیه فانظر یا امیرالمؤمنین ما یوافقك و یوافق معدتك و یقوی علیه بدنك و یستمرئه من الطعام فقدره لنفسك و اجعله غذاؤك»:

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه جسد به منزله ی زمین خوب و خوش و لایق و قابل همه نوع عمارت و زراعتی است چون قصد عمارت یا سقایتش را نمایند بایستی نه چندانش در آب سپرد گه در آب غرق شود نه چندانش كم آب ساخت كه تشنه شود و كامیاب نگردد و چون این رعایت را نمایند عمارت دیر بپاید و مساكن و منازل آرامش فزایش گیرد و زراعت آن بسیار گردد و اگر در كارش غفلتی رود فاسد و تباه گردد و گیاه از چنین زمین نتراود و سبز و خرم نیاید.

جسد آدمی و كالبدی حیوانی به این منزلت است پس بایستی به دستیاری تدابیر ستوده و ترتیبات صحیحه كه در ماكولات و مشروبات معمول داشت موجبات صلاح و صحت و تكمیل عافیت را فراهم ساخت.

پس ای امیرالمومنین نیك بنگر در آنچه موافق مزاج و قبول معده ی تو و اسباب تقویت بدن تو و گوارایی طعام تو است پس همان را برای وجود خودت مقدر و مقرر و مهیا بگردان و غذای خود را از آن ساخته و آماده ساز.

«و اعلم یا امیرالمومنین انه كل واحدة من هذه الطبایع تحب ما یشا كلها فاغتذما یشاكل جسدك و من اخذ من الطعام زیادة لم یغذه و من اخذه بقدر لا زیادة علیه و لا نقص فی غذائه نفعه و كذلك الماء فسبیله ان تأخذ من الطعام كفایتك فی ایمه و ارفع یدیك منه و بك الیه بعض القرم و عندك الیه میل فانه اصلح لمعدتك و لبدتك و ازكی لعقلك و اخف لحبك یا امیرالمؤمنین كل البارد فی الصیف و الحار فی الشتاء و المعتدل فی الفصلین علی قدر قوتك و شهوتك و ابدأ فی اول الطعام باخف الاغذیة التی یغتذی بها بدنك بقدر عادتك و یحسب طاقتك و نشاطك و زمانك الذی



[ صفحه 377]



یجب ان یكون اكلك فی كل یوم عندما یمضی من النهار ثمان ساعات اكلة واحدة او ثلاث اكلات فی یومین تغتذی باكرا فی اول یوم ثم تتعشی فاذا كان فی الیوم الثانی فعند مضی ثمان ساعات من النهار اكلت اكلة واحدة و لم تحتج الی العشاء و كذا امر جدی محمد صلی الله علیه و آله و سلم علیا علیه السلام فی كل یوم و جبة و فی غده و جبتین و لكن ذلك بقدر لا یزید و لا ینقص و ارفع یدیك من الطعام و انت تشتهیه و لكن شرابك علی اثر طعامك من الشرب الصافی العتیق مما یحل شربه الذی انا واصفه فیما بعد»

ای امیرالمؤمنین دانسته باش كه هر یك از این طبایع یعنی اخلاط اربعه و امزجه ی چهارگانه را از گرم و سرد و تر و خشك یا چهارگانه مركب از حار یابس و حار رطب و بارد یابس و بارد رطب دوستدار و خواهان چیزی است كه مشاكل و موافق آن باشد پس آن كس محرور المزاج است طالب بارد و سردی است و صاحب مزاج رطب كه رطوبت بر وی غلبه كرده باشد خواهان یابس و چیزهای خشك است و آنان را كه برودت بر مزاج غلبه دارد خواهان چیزهای گرم هستند و یابس المزاج خواهان مبردات است پس تغذی فرمای و عادت بده مزاج خود را به آن مأكولات و مشروباتی كه با مزاج تو موافق است یعنی هر خلطی بر مزاج تو غلبه دارد علاجش را به ضد آن بكن و گر نه:



چون یكی از این چهار شد غالب

جان شیرین در یاد از قالب



و خوردن غذای بسیار یعنی افزون از مقدار كه از روی حرص و شره و امید به فربهی و تناوری و فزایش قوت باشد غذا نمی شود یعنی چون معده از حمل و هضمش عاجز می گردد اگر اسباب مرض نگردد موجب بدل ما یتحلل و صحت نمی گردد و اسباب فزونی تصاعد ابخره و تمایل امزجه می شود و طبیعت از تصرف و انضاج آن عاجز می آید و جزء بدن نمی گردد و مولد امراض و ضعف و سستی مزاج می شود.

چنانكه اگر در دیگدانی كه یك رطل تواند طبخ نمود یا یك من آب را



[ صفحه 378]



گرم تواند كرد افزون از اندازه بریزید آن طعام نمی پزد و آن آب گرم نخواهد شد و زحمت طباخ و مصرف هیزم به هدر رفته از خروش جوش و بخار طبخ فرومی ماند و آن كس كه غذای خود را به اندازه ی اشتها و میل و حمل معده به كار برد و بر آن نیفزود و از آن نكاست سود می برد آب نیز همین حكم را دارد پس طریق و ترتیب خوردن غذا و آشامیدن مشروبات این است كه در هنگام ظهور میل و اشتها و نیازمندی تن به بدل ما یتحلل و عوض آنچه از آن كاسته می شود به اندازه ی كفایت و بس بودن از بهر تو برگیری و بخوری و در آن حال دست بازگیری كه هنوز اشتها و میل و رغبت بخوردن باقی باشد چه اگر چنین كنی برای تو و معده ی تو اصلح و برای فروز عقل تو از كی و برای جسم تو و حمل آن اخف است یعنی چون چندان بخورند كه دیگر معده را تاب قبول نباشد و نفس تنگ و شكم انباشته گردد پس از ساعتی كه دیگ معده برای نضج و طبخ به جوش آید و غلیان گیرد و ابخره كثیفه غلیظه طغیان و تصاعد جوید گاه باشد كه موجب مرگ ناگهانی و اگر نه مرض قولنج و سوء القینه و تولید ریاح غلیظه و به روز مفاصل و فالج و آشفتگی مغز و طپش قلب و سد مجاری عروق و اعصاب و تاریكی نور گوهر عقل و تندی خوی و تعطیل امور گردد و معذلك به دل ما یتحلل نگردد بلكه معده امعاء و طحال و كبد را فاسد و عاجز نماید.

پس اگر با حالت میل بخوردن كناری گیرند و محلی برای جوش و طبخ معده باقی گذارند همه نوع عافیت و منفعتی دریابند. حكما گویند گرسنه بنشین و گرسنه برخیز.

در خبر است كه حارث بن كلده كه از اطبای نامدار عرب است و در مدینه طیبه بود روزی به حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم مشرف شد و عرض كرد یكسال است در این شهر هستم و مریضی به من نیامده و رجوعی نكرده است اجازت فرمای تا مهاجرت نمایم تقریبا بر لسان معجز تبیان مبارك گذشت كه ما تا گرسنه نشویم طعام نمی خوریم و همچنان گرسنه یعنی با حالت میل به غذا دست از طعام برمی داریم از



[ صفحه 379]



این روی رنجور نمی شویم.

ای امیرالمومنین در فصل تابستان و گرمی هوا مبردات را تناول كن و در زمستان و سردی هوا مسخنات را تناول نمای و در زمان ربیع و میزان اوقات اعتدال هوا معتدل را به كار بند یعنی غذاهایی كه نه بسیار سرد و نه گرم است بخور و به اقتضای فصل رفتار كن چنانكه روزگار نیز همین حال را دارد و در هر فصلی یك چیزی را می رویاند و می پروراند كه با امزجه ی حیوانات موافقت دارد و به اندازه ی قدرت و قوت و اشتها و میل طبیعت بخور چه هر مزاجی به یك اندازه قدرت هضم اغذیه را دارد.

و چون خواهی به طعام بنشینی و تناول اغذیه نمایی به غذای لطیف و سبكترین اطعمه و اغذیه كه بدن تو به قدر عادت تو به آن تغذی می جوید بدایت كن مقصود این است كه در تناول اغذیه و اشربه رعایت ترتیب فصول و سریع الهضم و بطئی الهضم و لطیف و كثیف و قلیل و كثیر لازم است مثلا در زمستان چون ظاهر بدن به واسطه ی برودت هوا سرد است چون مشروبات و مأكولات سرد بالفعل مثل آب یخدار و برفدار یا بالقوه مثل خیار و كاهو بخورند كه برودت در یك زمان در بدن جمع می شود و سبب فساد هضم و قلت حرارت غریزیه می گردد و در تابستان به واسطه ی حرارت هوا ظاهر بدن گرم می شود پس اگر مأكولات و مشروبات حاره خواه بالفعل یا بالقوه مثل آب گرم یا گوشت كبك و گنجشك و بعضی ادویة و اغذیة حاره تناول شود سبب اجتماع دو حرارت گردد و فساد هضم و كثرت تحلیل رطوبات حاصل شود و از اینجا رعایت اغذیة و اشربه ی معتدله در فصل بهار و پاییز مكشوف افتد.

و چون در حال تناول طعام غذای غلیظ را از نخست بخورند و غلیظ دیر هضم می شود و در قمر معده است و بالای آن غذای لطیف را كه سریع الهضم بخورند آن غذای غلیظ طرق نفوذ غذای لطیف را كه هضم شده است به سوی امعاء و روده ها سد كرده است پس منهضم را فاسد كند و با غلیظ اختلاط گیرد و غلیظ نیز فساد



[ صفحه 380]



یابد و موجب تخمه گرد.

اما اطباء تجویز نموده اند كه اگر معده از غذا و صفرا خالی باشد و بسی اشتها و میل به غذا داشته باشد اندكی از غذای غلیظ بخورند و چندی تامل نمایند تا زمانی بر آن بگذرد و حالت هضمی در آن غلیظ روی كرده باشد بعد از آن لطیف را بخورند تا هضم هر دو غذای لطیف و غلیظ در یك زمان حاصل گردد و موجب مرض و سوء هضم و تخمه نگردد.

و چون در چنین حالتی ابتدا به خوردن لطیف نمایند اشتمالی از بهره معده بر آن حاصل شود و در هضمش سرعت گیرد و اگر بعد از آن غذای غلیظی بخورند معده نمی پذیرد و از قبولش تنفر می كند و فاسد می شود.

و پاره ای از اطباء بدایت در غذای لطیف را مطلقا منع می نمایند و علتش را چنان می دانند كه چون وارد معده شد و معده به هضم آن شروع كرد از غلیظ زودتر هضم می شود و در امعاء نفوذ می كند و از غذای غلیظ كه هضم نشده است با وی مخلوط می گردد و به روده ها می رسد و سبب سده می گردد و پاره ای از اطبا جمع غذای لطیف و غلیظ را مطلقا جایز نمی دانند اما آنچه در این خبر مبارك رسیده است اگر به صحت سند مقرون باشد همان را بایستی متابعت نمود چه آنچه امام علیه السلام می داند و می بیند و ادراك می فرماید سایر مخلوق بی خبر هستند.

و امام رضا علیه السلام پس از این بیانات شروع در بیان زمان خوردن و مقدار ازمنه ی بین اكلات فرمود و دو طریقه از بهر دو طریقت مقرر گردانید.

یكی اینكه در هر روزی چون هشت ساعت از روز بگذرد یك دفعه غذا بخورد. دوم اینكه در هر دو روز یعنی در چهل و هشت ساعت مدت سه دفعه غذا بخورند و به آن عادت بگیرند كه شانزده ساعت به شانزده ساعت می شود به خصوص به تریتب اول چه برای روزه گرفتن و كم خفتن بیشتر معاونت كند.

لكن این دو ترتیب با اخباری كه در فضیلت تغذی و تعشی مباكرت



[ صفحه 381]



غذا و خوردن در بامداد و فضل سحور در حال صوم وارد است مخالفت دارند و ممكن است كه بر آن حمل شود كه آن حضرت علیه السلام به حال مخاطب كه مامون بود علم داشت و می دانست این ترتیب برای او اصلح است لاجرم او را به این حال امر فرمود و این حال در خور آن كسی است كه معده ی او ضعیف باشد و از اینكه در یك روز دو دفعه غذایی را هضم نماید عاجز باشد چه به تجربه رسیده است كه رعایت این ترتیب و این گونه تغذیه برای كسانی كه به ضعف معده مبتلا هستند اصلح است و نیز ممكن است كه مراد به غذا آن چیزی است كه به اندازه ای كه مایل است و اشتها دارد از اغذیه غلیظه معتاده بخورد و به این حال منافی نخواهد بود كه در صبحگاه به غذایی قلیل خفیف كه در هشت ساعت هضم شود بدایت نمایند و بعد از آن غذای كامل بخورند تا مانع از ریختن خلط صفرا به معده گردد یعنی چون معده بی غذا و گرسنه گردد خلط صفرا به معده رسد.

و ممكن است كه فرمایش آن حضرت كه باید ابتدا به سبكترین غذاها نمود اشارت به همین مطلب باشد و همه روز مباكره ی در غذا و تعشی در آن نیز حاصل گردد چه بعد از هشت ساعت تعشی حاصل می گردد با كثر معانی آن وجیبه به معنی وظیفه و وجب یجب وجبا یعنی اكل اكلة واحدة فی النهار و الوجبة الاكلة فی الیوم و اللیلة او اكلة فی الیوم الی مثلها من الغد»

و می فرماید چون این طور رفتار كنی محتاج به تعشی و طعام شامگاهان نیستی و این كلام برای مبالغه و شدت اهتمام در قلت اكل و ترك طعام است با اشتها و میل به آن چه این اشتها مفرط كاذب است و دلیل آن این است كه چون طبیعت شروع به هضم نمود و طعام را انتقاع افتاد این اشتها از میان می رود و می فرماید جدم رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم علی علیه السلام را بدینگونه امر فرموده است و بعد از این دستور العمل مامون را توصیه می فرماید به اینكه بعد از خوردن طعام شرابی حلال را كه بعد از این مذكور فرماید بنوشد تا معین هضم غذا گردد.

«و نذكر الان ما ینبغی ذكره من تدبیر فصول السنة و شهورها الرومیة



[ صفحه 382]



الواقعة فیها فی كل فصل علی حدة و ما یستعمل من الاطعمة و الاشربة و ما یجتنب منه و كیفیة حفظ الصحة من اقاویل القدماء و نعود الی قول الائمة علیهم السلام فی صفة شراب یحل شربه و یستعمل بعد الطعام ذكر فصول السنة»

و اكنون مذكور می داریم آنچه را كه شایسته و در خور است از تدبیر فصول سال و ماههای رومی آن كه واقع می شود در آن در هر فصلی علی حده و آن مأكولات و مشروباتی كه در آن استعمال و آنچه از آن اجتناب می شود و برای حفظ الصحة كفایت می نماید از اقاویل پیشینیان و از آن پس به قول ائمه بازگشت می نماییم در صفت شرابی دكه شربش حلال و استعمالش بعد از طعام روا می باشد.

اما فصل بهار همانا روح ازمان و جان و روان روزگار و اول آن آزار است و عدد شمار ماه آزار سی روز است و در این فصل شب و روز خوب و خوش و زمین نرم و دلكش است و سلطان بلغم می رود و خون به جوش می آید و در این فصل غذاهای لطیف و انواع گوشت و تخم مرغ نیم برشت می خورند و شراب را بعد از آنكه با آب تعدیل كردند می خورند و از خوردن پیاز و شیر و ترشی دوری می گیرند و در این ماه شرب مسهل محمود است و قصد و حجامت معمول تا بدن از فضلات و موادی كه در فصل زمستان از اغذیه ی غلیظه حبس شده است چه مسامات منسد گشته و چون حرارت بهار در بدن اثر كرد رقت و سیلانی در بدن موجود شده به نیروی مسهل و فصد و حجامت دفع شود و اگر به دستیاری مسهل دفع نشود ممكن است كه به واسطه ی آن امراض و دملها و اورام و بثورات و امثال آن تولد شود و به دستیاری فصد و حجامت هیجان و طغیان و غلیان و تولید دمی كه به اقتضای این فصل حاصل می شود مرتفع گردد.

«نیسان ثلثون یوما فیه یطول النهار و یقوی مزاج الفصل و یتحرك الدم و تهب فیه الریاح الشرقیة و یستعمل فیه من الماكول المشویة و ما یعمل بالخل و لحوم الصید و یعالج الجماع و التمریخ بالدهن فی الحمام و لا یشرب الماء علی الریق



[ صفحه 383]



و یشم الریاحین و الطیب»:

ماه نیسان سی روز است و در این ماه روزها بلند می شود و مزاج فصل قوت می یابد چه حرارت در این ماه آشكار می گردد چه ماه اول شبیه به زمستان و در اكثر بلاد سرد است و حركت خون و تولد آن در این ماه دوم بهار بیشتر و در این فصل به مناسبت كثرت خون و سیلان آن و كثرت تولد مجامعت و مباشرت را مزاولت و ارتكاب كامل است و آلایش به دهن و روغن در گرمابه بسیار استعمال می شود و آب را در حالت ناشتا نباید خورد و در بعضی نسخ بدون لفظ لا وارد است یعنی آب را در حال ناشتا بیاشامند لكن نیاشامیدن با قول و عقیدت اطبا موافقتر است و در این ماه ریاحین و چیزهای خوشبو بوئیده می شود یعنی فصل نمود ریاحین و اقتضای بوئیدن آن است.

و ماه ایاز سی و یك روز است «و تصفوا فیه الریاح و هو اخر فصل الربیع و قد نهی فیه عن اكل الملوحات و اللحوم الغلیظة كالرؤس و لحم البقر و اللبن و ینفع فیه دخول الحمام اول النهار و یكره فیه الریاضة قبل الغذاء»

و در این ایام بادهای لطیف و صافی می وزد و این ماه آخر فصل بهار است یعنی طغیان و غرور بهار در این دو ماه است و در این ماه از خوردن چیزهای شور و گوشتهای غلیظ مثل كله ی گوسفند و گوشت گاو و شیر منع شده است و در این ایام در اول روز به گرمابه شدن سودمند است و ریاضت و مشقت كشیدن در این ماه قبل از آنكه طعامی بخورند مكروه است چه این اوقات گرم و خشك و موافق طبیعت صفرا و مولد و مقوی این خلط است و چون متحمل تعب و ریاضت و مشقت شدند به واسطه شدت حرارت هوا و تخلخل مسام بدن بسیاری از مواد بدنیة متحلل می شود و تعب و ریاضت موجب فزونی تحلیل و ضعف بدن می گردد.

«حزیران ثلثون یوما یذهب فیه سلطان البلغم و الدم و یقبل زمان المرة الصفراویة و نهی فیه عن التعب و اكل اللحم داسما و الاكثار منه و شم المسك و العنبر و فیه ینفع اكل البقول الباردة كالهندباء و البقلة لحمقاء و اكل الخضر كالخیار



[ صفحه 384]



و القثاء و الشیر خشت و الفاكهة الرطبة و استعمال المخمضات و من اللحوم لحم المعز الثنی و الجداء و من الطیور الدجاج و الطیهوج و الدراج و الالبان و المسك و الطری».

ماه حزیران سی روز است در این ماه به سبب شدت حرارت قدرت و تسلط و غلبه بلغم و خون می رود و از جوش و خروش می افتد و خلط صفراء را به هیجان می آورد و در این ماه از تحمل تعب و رنج كه موجب ازدیاد قوه و جنبش صفراء و بروز حرارت غریزیة و اجتماع حرارتین و ازدیاد تحلیل رطوبات است و همچنین از خوردن گوشت چرب سرخ كرده به روغن كه مهیج صفراء است و از استشمام مشك و عنبر كه هر دو یابس هستند و با فصل تابستان مناسب نیستند و موجب درد چشم و درد سر و زكام می شوند نهی فرموده اند و در این فصل خوردن تره و سبزی سرد مثل كاسنی و خرفه و میوه های سبز مثل انواع خیار و شیر خشت و میوه های تازه و استعمال چیزهای ترش و از انواع لحوم سریع الهضم جز گوشت بز جوان و بزغاله و از انواع طیور مرغ خانگی و تیهو و دراج و اقسام شیر دوشیده و ماست تازه»

«تمور احد و ثلاثون یوما فیه شدة و تغور المیاه و یستعمل فیه شرب الماء البارد علی الریق و یوكل فیه الاشیاء الباردة المرطبة و یكسر فیه مزاج الشراب و توكل فیه الاغذیة اللطیفة السریعة الهضم كما ذكر فی حزیران و یستعمل فیه من النور و الریاحین الباردة الرطبة الطیبة الرایحة»

ماه تموز سی و یك روز است شدت حرارت و سختی و جوش گرما در این ماه است آبها در این ماه روی بفرو كشیدن می گذارد و در این ایام آب سرد و خنك به ناشتا می آشامند و در این فصل چیزهایی كه مبرد و مرطب است می خورند و شرابهای حلال را مانند شربت بنفشه و عرق نیلوفر به آب سرد خنك می گردانند و می آشامند و غذاهای لطیف سریع الهضم را می خورند چنان كه در ماه حریزان مذكور شد و در این ماه گلها و شكوفه های خوشبو و ریاحین سبز و تازه خوش می بویند.

«آب احد و ثلثون یوما فیه تشد السموم و یهیج الزكام باللیل و تهب



[ صفحه 385]



الشمال و یصلح المزاج بالتبرید و الترطیب و ینفع فیه شرب اللبن الرائب و یجتنب فیه الجماع و المسهل و یقل فیه من الریاضة و یشم من الریاحین البارده».

ماه آب سی و یك روز است در این ماه بادهای گرم سخت می گردد و شب هنگام مهیج زكام می شود چه جوهر دماغ به واسطه ی شدت حرارت ضعیف و متخلخل می گردد و چون شب هوا سردی گرفت بخارات متصاعده به سوی آن حبس می گردد از این روی زكام حاصل می شود و نسیم شمال می وزد و مزاج به دستیاری تبرید و ترطیب اصلاح می گردد و در این اوقات شیر رائب یعنی ماست یا آنچه كره اش را از آن بیرون آورده باشند و بیاشامند سودمند است و در این ایام از مجامعت و خوردن مسهل اجتناب لازم است و بایستی بدن را به زحمت و ریاضت بسیار بازنداشت و ریاحین بارده استعمال نمود.

«ایلول ثلثون یوما فیه یطیب الهواء و یقوی سلطان المرة السوداء و یصلح شرب المسهل و ینفع فیه اكل الحلاوات و اصناف اللحوم المعتدلة كالجداء و الحولی من الضأن و یجتنب لحم البقر و الاكثار من الشواء دخول الحمام و یستعمل فیه الطیب المعتدل المزاج و یجتنب فیه اكل البطیخ و القثاء»

ماه ایلول سی روز است در این ماه هوای خوش و طیب روی می نماید و سلطنت و استیلاء مرة سوداء نیرومند می شود چه مزاج سوداء بارد و یابس و فصل نیز همین حال را و از این روی است كه امراض سود اویة در این فصل بسیار می شود و در این اوقات شرب مسهل خوب است و مصلح بدن است و خوردن حلویات و گوشتهای معتدل المزاج مثل گوشت بزغاله و میش یكساله در این ایام نافع است و از گوشت گاو و بسیار خوردن كباب و در آمدن به گرمابه دوری لازم است و در این اوقات چیزهای خوشبوی معتدل المزاج را باید استعمال نمود و از خوردن هندوانه و خیار پرهیز باید كرد.

«تشرین الاول احد و ثلاثون یوما فیه تهب الریاح المختلفة و یتنفس فیه الریح الصبا و یجتنب فیه الفصد و شرب الدواء و یحمد فیه الجماع و ینفع فیه اكل اللحم



[ صفحه 386]



السمین و الرمان و الرمان المز و الفاكهة بعد الطعام و یستعمل فیه اكل اللحوم بالتوابل و یقلل فیه من شرب الماء و یحمد فیه الریاضة».

ماه تشرین اول رومی سی و یك روز است در این ماه بادهای مختلف بوزد و نسیم صبا شروع بوزیدن نماید و در این ماه از فصد كردن و آشامیدن دو اعباید دوری گرفت و در این ماه مجامعت كاری ستوده است و در این ماه خوردن گوشت حیوان چاق و سمین و انار و انار ترش و شیرین كه به اصطلاح اطبا انارین گویند و خوردن میوه ی بعد از طعام نافع است و هم در این ماه خوردن اقسام گوشت بتوابل معمول است و در این ماه باید آب كم خورد و ریاضت و زحمت كشیدن در این ماه پسندیده است.

مجلسی اعلی الله مقامه می فرماید شاید مراد از توابل در اینجا ادویه ی حاره باشد و ممكن است شامل بعضی حبوبات و اجزای دیگر باشد مثل نخود و ماش و عدس و امثال آن كه با گوشت طبیخ و ممزوج می شود و در قاموس می گوید: تبل القدر یعنی كرد در دیگ تابل بر وزن كامل یعنی داروهای گرم و هویج و بر وزن صاحب و هاجر و توبل بر وزن جوهر هویج و داروهای گرم طعام است و جمع آن توابل بر وزن قوافل است و تبال بر وزن شداد دارنده های داروهای گرم است. و در مجمع البحرین می گوید توابل كه در حدیث وارد به معنی كباب و مانند آن است.

«تشرین الاخر ثلثون یوما فیه یقطع المطر الموسمی و ینهی فیه عن شرب الماء باللیل و یقلل فیه من دخول الحمام و الجماع و یشرب بكرة كل یوم جرعة ماء حار و یجتنب اكل البقول كالكرفس و النعناع و الجرجیر».

ماه تشرین دوم سی روز است در این ماه باران بهاران مطلقا قطع می شود یا منقلب به برف و باریدن برف می شود یا بارانهای درشت دانه كه یك دفعه فرومی رسد قطع می شود و در این ماه از نوشیدن آب در شب نهی نموده اند و در دخول حمام و مجامعت تقلیل لازم است و هر روزی بامدادن پگاه یك جرعه آب گرم



[ صفحه 387]



باید آشامید و از خوردن پاره ای بقولات و سبزی ها مانند كرفس و نعناع و تره تیزك اجتناب لازم است.

«كانون الاول احد و ثلثون یوما یقوی فیه العواصف و تشتد فیه البرد و ینفع فیه كلما ذكرناه فی تشرین الاخر و یحذر فیه من اكل الطعام البارد و یتقی فیه. الجماعة و الفصد و یستعمل فیه الاغذیة الحارة بالقوة و الفعل»:

ماه كانون اول سی و یك روز است در این ماه بادهای تند و سخت قوت می گیرد و سرما سخت می شود و آنچه را كه در تشرین الاخر دستور داده ایم در این ماه سودمند است و در این ماه از خوردن غذای سرد و طعام بارد حذر باید نمود و از حجامت و فصد دوری گزید و به غذاهایی كه گرم است بالفعل یعنی محسوسا گرم است و بالقوة بر حسب مزاج مثل عسل و امثال آن تناول نمود.

«كانون الاخر احد و ثلثون یوما یقوی فیه غلبة البلغم و ینبغی ان یتجرع فیه الماء الحار علی الریق و یحمد فیه الجماع و ینفع الاحساء فیه مثل البقول الحارة كالكرفس و الجرجیر و الكراب و ینفع فیه دخول الحمام اول النهار و التمزیج بالدهن الخیری و ما ناسبه و یحذر فیه الحلق و اكل السمك الطری و اللبن»:

ماه كانون الاخر سی و یك روز است در این ماه غلبه ی بلغم نیرو می گیرد و شایسته چنان است كه در این اوقات آب گرم در حال ناشتا بیاشامند و جماع كردن در این ماه پسندیده است زیرا كه بلغم سردتر است و فصل همین تقاضا را دارد از این روی آب گرم به ناشتا مناسب و پسندیده است و جماع نیز از طغیان بلغم می كاهد و در این ماه خوردن و آشامیدن به قول حاره و سبزیهای گرم مثل كرفس و تره تیزك و گندنا و پیازچه نافع است و نیز در این ماه دخول حمام در اول روز و مالیدن روغن شب بوی و آنچه مناسب است سودمند است و در این ماه از تراشیدن موی سر و خوردن ماهی تازه و شیر حذر باید نمود زیرا كه چون موی سر بتراشند برودت هوا در سر سرایت كند و سبب زكام گردد و در بعضی نسخ به جای حلق بقاف حلو بواو نوشته اند اما این معنی مخالف قول اطباء است چه در این اوقات



[ صفحه 388]



سردی هوا و رطوبت خوردن شیرینی شایسته است و تراشیدن موی سر نیز یا میان سر هم در زمستان موافق تجارب مزكومین سودمند است زیرا كه چون تراشیدند و اسباب افتتاح مسامات و تصاعد بخارات شد چشم و سینه و دندان از نزول زكام آسوده می ماند.

«شباط ثمانیة و عشرون یوما تختلف فیه الریاح و تكثر الامطار و یظهر العشب و یجری فیه الماء فی العود و ینفع فیه اكل الثوم و لحم الطیر و الصیود و الفاكهة الیابسة و یقلل من اكل الحلاوة و یحمد فیه كثرة الجماع و الحركة و الریاضة».

ماه شباط بیست و هشت روز است. در این ماه بادها مختلف و وزان و باران فراوان و گیاه سبز و تازه نمایان و آب در عروق اشجار و اغصان به جریان می آید و خوردن سیر و گوشت مرغ و شكارها و فواكه یابسه در این ماه سودمند است و در این ماه از خوردن حلویات منفعت خیزد و كثرت مجامعت و حركت و ریاضت محمود و ستوده است.

«صفة الشراب الذی یحل شربه و استعماله بعد الطعام و قد تقدم ذكر نفعه فی ابتدائنا بالقول علی فصول السنة و ما یعتمد فیها من حفظ الصحة و صفته هو أن یأخذ من الزبیب المنقی عشرة ارطال فیغسل و ینفع فی ماء صاف فی عمرة و زیادة علیه اربع اصابع و یترك فی انائه ذلك ثلاثة ایام فی الشتاء و فی الصیف یوما و لیلة ثم یجعل فی قدر نظیفة و لكن الماء ماء السماء ان قدر علیه و الا فمن الماء العذب الذی ینبوعه من ناحیة المشرق ماء براقا ایضا خفیفا و هو القابل لما یعترضه علی سرعة من السخونة و البرودة و تلك دلالة علی صفة الماء و یطبخ حتی ینشف الزبیب و ینضج ثم یعصر و یصفی ماؤه و یبرد ثم یرد الی القدر ثانیا و یوخذ مقداره بعود و یغلی بنار لینة غلیانا رقیقا حتی یمضی ثلثاه و یبقی ثلثه ثم یؤخذ مقداره بعود و یغلی بنار لینة غلیا نارقیقا حتی یمضی ثلثاه و یبقی ثلثه ثم یوخذ من عسل النحل المصفی رطل فیلقی علیه و یؤخذ مقداره و مقدار الماء الی این كان من القدر و یغلی حتی یذهب قدر العسل و یعود الی حده و یؤخذ خرقة صفیفة فیجعل فیها زنجبیل وزن درهم و من القرنقل نصف درهم و من الدار چینی نصف درهم و من الزعفران درهم و من سنبل الطیب نصف درهم



[ صفحه 389]



و من الهندباء مثله و من مصطكی نصف درهم بعدان یسحق الجمیع كل واحدة علی حده و ینحل و یجعل فی الخرقة و یشتد بخیط شدا جیدا و تلقی فیه و تمرس الخرقة فی الشراب بحیث تنزل قوی العقاقیر التی فیها و لایزال یعاهد بالتحریك علی نارلینة برفق حتی یذهب عنه مقدار العسل و یرفع القدر و یبرد و یؤخذ مدة ثلثة اشهر حتی یتداخل مزاجه بعضه ببعض و حینئذ یستعمل و مقدار ما یشرب منه اوقیة الی اوقیتین من الماء القراح فاذا اكلت یا امیرالمومنین مقدار ما وصفت لك من الطعام فاشرب عن هذا الشراب مقدار ثلثة اقداح بعد طعامك فاذا فعلت ذلك فقد آمنت باذن الله یومك و لیلتك من الاوجاع الباردة المزمنة كالنقرس و الریاح و غیر ذلك من اوجاع العصب و الدماغ و المعدة و بعض اوجاع الكبد و الطحال و المعاء و الاحشاء فان صدقت بعد ذلك شهوة الماء فلیشرب منه مقدار النصف مما كان یشرب قبله فانه اصلح لبدن امیرالمومنین و اكثر لجماعه و اشد لضبطه و حفظه فان صلاح البدن و قوامه یكون بالطعام و الشراب و فساده یكون بهما فان اصلحتهما صلح البدن و ان افسدتهما فسد البدن»:

و صفت و تعریف آن مشروبی كه حلال است شرب آن این است كه آشامیدن آن بعد از خوردن طعام سود می رساند و با رعایت فصول سال اسباب حفظ صحت می شود كه از مویزی كه دانه ی آن را بیرون آورده باشند ده رطل بگیرند كه هر رطلی یكصد و سی درهم و هر درهمی نصف مثقال صیرفی و عشر آن است كه نزدیك به پنج سیر این زمان است و آن مویز را بشویند و تر و تازه در آب صافی بگذارند چندان كه آب آن را فروگیرد و او را پوشیده سازد و به اندازه ی چهار انگشت بالای آن بایستد و دو فصل زمستان مدت سه روز و اگر در تابستان باشد مدت یك شبانه روز در همان ظرف خودش به حال خود باقی گذارند و چون آن مدت به پای رفت آن مویز را در دیگی پاك و نظیف جای دهند و آبش را اگر ممكن باشد و باران و آب آسمانی موجود شود از آن قرار دهند و الا از آب عذب و گوارایی كه چشمه اش از ناحیه مشرق و آبی براق سفید سبك وزن باشد چه آب سبك وزن صافی هر گونه



[ صفحه 390]



حرارت و برودتی را به سرعتی غیر رقیق قبول می كند و آنچه مذكور شد صفت این آب است و طبخ داده می شود تا گاهی كه آن مویز از جای بر آید و برسد و نضج بگیرد.

از آن پس آن را بفشارند و آبش را در صافی صاف گردانیده تا سرد شود و دیگر باره آن آب را به دیگ بازگردانند و اندازه ی آن را به چوبی معلوم دارند و با آتشی ملایم و جوشی نرم و ملایم و رقیق به جوش آورند تا گاهی كه از آن مقدار آب كه اندازه اش را به چوب معین كرده اند دو ثلثش در غلیان برود و یك ثلث باقی بماند و از آن پس از عسل مگس نحل مصفی یك رطل می گیرند و بر آن اضافه می سازند و به مقدار آن و مقدار آن آب تا به آنجا كه در دیگ رسیده است می گیرند و می جوشانند تا اندازه ی عسل برود و به حد خود باز شود.

آنگاه خرقه ای كه رقیق و نازك نباشد حاضر كرده و به قدر یك درهم زنجبیل و نیم درهم قرنقل و نیم درهم دارچینی و یك درهم زعفران و نیم درهم سنبل الطیب و نیم درهم كاسنی و نیم درهم مصطكی بعد از تمام این جمله را یك به یك سحق كرده و از پارچه بیرون نموده و در خرقه جای داده و با خیطی استوار سرش را بسته و در آن افكنده و آن خرقه را در شراب فروبرده به حیثیتی قوای آن عقاقیری كه در آن است كم كم نزول نموده و همچنان با آتشی ملایم و حركتی نرم می گذرانند تا به اندازه ی عسل از آن برود و دیگ را برمی دارند و سرد می گردانند و تا سه ماه مدت به پای می برند تا مزاج پاره ای با بعضی متداخل شود و این هنگام استعمال می نمایند یعنی بعد از آنكه صاف و خنك شد در ظرفی مهر كرده تا سه ماه به حال خود می گذارند.

و چون این مدت به پایان رسید بیاشام و مقدار آشامیدن آن یك اوقیه تا دو اوقیه از آب قراح است اوقیه بر چهل رطل درهم و بر هفت مثقال و در عرف اطباء برده درهم و پنج هفت یك درهم اطلاق می شود و ظاهر این است كه مقدار اوقیه در اینجا ثانی و ثالث است یعنی هفت مثقال یا ده درهم و پنج هفت یك درهم باشد و مقدار سوم نزدیك به شش مثقال است. می فرماید: و چون ای امیرالمومنین بر این



[ صفحه 391]



نهج به جای آوردی و به آن مقداری كه از بهرت وصف كردم از طعام بخوری بعد از خوردن طعام سه قدح از این شراب بنوش تا به اذن خدای متعال در آن روز و شب خودت از اوجاع بارده مزمنه مثل نقرس و بادها و جز آن از اوجاع عصبانی و دماغ و معده و پاره ای اوجاع كبد و طحال و روده ها و احشاء ایمن می شوی.

ممكن است مراد از اوجاع مذكوره آن امراض و در دهائی باشد كه ماده ی آن بلغم است و اگر بعد از این آشامیدن شهوت صادقی برای آشامیدن آب پدیدار شود پس از همان شربت به اندازه ی یك نیمه از آنچه آشامیده بودی بیاشام چه این مقدار و كردار برای حفظ بدن و سلامت امیر المومنین و برای امر آمیزش او و استواری ضبط و حفظ او اصلح است چه صلاح و قوام بدن بسته به طعام و شرب و فساد آن نیز راجع به این دو چیز است پس اگر كار طعام و شراب را اصلاح نمودی بدن صالح و سالم است و اگر فاسد ساختی بدن را به فساد و تباهی می گردانی.

«و اعلم یا امیرالمومنین ان قوة النفوس تابعة لامزجة الا بدان و ان الامزجة تابعة للهواء و تتغیر بحسب تغییر الهواء فی الامكنة فاذا برد الهواء مرة و سخن اخری تغیرت بسببه امزجة الا بدان و اثر ذلك التغیر فی الصور فاذا كان الهواء معتدلا اعتدلت امزجة الا بدان و صلحت تصرفات الامزجة فی الحركات الطبیعیة كاهضم و الجماع و النوم و الحركة و سایر الحركات لان الله تعالی بنی الاجسام علی اربع طبایع و هی المرتان و الدم و البلغم و بالجمله حاران و باردان قد خولف بینهما فجعل الحارین لینا و یابسا و كذلك الباردین رطبا و یابسا ثم فرق ذلك علی اربعة اجزاء من الجسد و علی الراس و الصدر و الشراسیف و اسفل البطن و اعلم یا امیرالمومنین ان الرأس و الا ذنین و العینین و المنخرین و الفم و الانف من الدم و ان الصدر من البلغم و الریح و ان الشراسیف من المرة الصفراء و ان اسفل البطن من المرة السوداء»:

بدان ای امیرالمؤمنین كه قوت نفوس تابع قوت امزجه و قوت امزجه تابع هوا است و به واسطه ی تغییر هوا در امكنه قوت امزجه متغیر می شود و چون هوا گاهی سرد و



[ صفحه 392]



گاهی گرم گردد امزجه ابدان به سبب این تغییر متغیر می گردد و اثر این تغیر در صورت یعنی در صورت انسان و بشره ی او یا در صورت فایضه بر اخلاط متولده از اغذیه بعد از نفوذ آن به توسط عروق كبار و صغار به سوی اعضاء تغییر حاصل می شود تا شبیه گردد به عضو مغتذی و بگردد جزئی از آن بدل ما یحتلل چنان كه اشارت به سوی آن شد و چون هوا حالت اعتدال گرفت امزجه ی ابدان معتدل می شود و تصرفات امزجه در حركات طبیعیه مانند هضم و جماع و نوم و حركت و سایر حركات صلاحیت پیدا می كند.

زیرا كه خداوند تعالی بنای اجسام را بر چهار طبیعت كه عبارت از مرتان یعنی صفرا و سودا و خون و بلغم نهاده است و این اخلاط اربعه دو تا گرم و دو تای دیگر سرد است و در میان مخالفت شده و بر خلاف یكدیگر واقع شده اند یعنی هر یك از این دو حار و هر یك از این دو بارد بر خلاف هم هستند به اینكه یكی از دو حارین رالین یعنی رطب گردانیده و آن خون است و آن دیگر خشك است كه صفرا است و یكی از دو باردین را رطب گردانیده و آن بلغم است و آن دیگر را خشك ساخته و آن سودا است.

و در پاره ای نسخ نوشته اند دانسته باش قوای نفس تابع مزاجات ابدان و مزاجات ابدان تابع تصرف هوا است و چون مرتی سرد و مرتی دیگر گرم گردد به وساطه ی این تغییر احوال ابدان را تغییر افتد و صور دگرگون شود و چون هوا عستوی و راست و یكسان آید و به حالت اعتدال اندر شود «صار الجسم معتدلا» بدن به حالت اعتدال آید.

زیرا كه یزدان تعالی ابدان را بر چهار طبیعت بنیان فرموده یكی مره ی صفرا و دیگر دم و دیگر بلغم و دیگر مره ی سودا و دو تای از این چهار گرم هستند و دو تای دیگر سرد باشند و اینان را با هم مخالف ساخته حار یابس یعنی گرم خشك و حارلین یعنی گرم تر و بارد یابس یعنی سرد خشك و باردلین یعنی سردتر.

راقم حروف گوید: اعتدال هوا گاهی باشد كه گرم تر و سردتر و گرم و



[ صفحه 393]



خشك و گرم و تر و سرد و خشك به تساوی باشد و اگر معتدل حقیقی باشد فنایی در وی و سایر امزجه نباشد اگر گرم و تر حقیقی باشد كه موافق مزاج حیات است هرگز مردن نباشد اگر سرد و خشك حقیقی باشد كه مزاج مرگ است هرگز زندگی نباشد و اگر قریب به اعتدال باشد گوهر عقل و حواس باطن و ظاهر را استقامتی عالی باشد و این حال منحصر به وجود مسعود مبارك حضرت صادر اول و عقل كل و هادی سبل محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم از این است كه آن حضرت قلیل الامراض و الاعراض و به آن قوت قوی و شهامت نفس و استقامت مزاج و در هر حالی بر تمامت اهل روزگار تفوق و تقدم داشت و در تمام صفات ملكوتی آیات بر همه كس پیشی و بیشی داشت و به همین علت اگر بدن مباركش رنجور شدی و تب كردی شدت حرارت تب آن حضرت دو چندان دیگران بودی معذلك هیچ وقت هیچ مرضی هر چند شدید بودی در حواس آن حضرت و دماغ آن حضرت راه نیافتی و اثر نكردی.

اما چون امزجه ی دیگران این مقام را نیافته اند و این مایه و بضاعت را دارا نشده و به این درجه قریب الاعتدال نیامده اند دست تصرف حوادث و اسقام در ایشان دراز است به مختصر تب و تعبی به بیهوده و هذیان اندر شوند و هر چه از حد اعتدال دورتر باشند عدم استقامت و طاقت قوای باطنیه ی ایشان بیشتر شود و به واسطه تسلط خلطی از اخلاط حالت اضمحلال و ضعف دماغ و بنیه بر ایشان در اندك فرصتی پدیدار آید و در اوقات اختلاف هوا هر چه زودتر در نهاد قوای ایشان تأثر رسد و از این است كه هوای سرد با مردم حار المزاج اگر چه مخالف است مطلوب و موافق است و هوای گرم با امزجه باره هر چند مخالف باشد موافق و مطلوب است.

زیرا كه چاره ی غلبه هر یك و زحمت آن را ضد آن می نماید و چون تامل بشود و اختلافاتی كه در مزاج معده یا ابدان و اخلاط واهویه مختلفه موجود و هر یك ضد آن است چنان كه مثلا مزاج حار است و معده رطوبت دارد و علاج دشوار می شود یا در هوای سرد تب سخت یا بالعكس حاصل می شود و تعداد این اختلاف ها



[ صفحه 394]



بسیار می گردد و حكم ضرب بیوت شطرنج را پیدا می نماید در نظر آورند معلوم می شود كه این كالبد عنصری را چه حالات مختلفه متضاده و این اندام اسقام ارتسام را چه حوادث گوناگون متعرض و معرض هزاران سهام بلیات و آفات است معذلك امید بقاء و دوام و در طلب جمع مال و اندیشه تهیه هزاران سال است و این خیالی محال و حكایتی از عوالم جهال است. لمؤلفه:



بقایت گر مسلم این تغییر از چه اندر تن

دوامت گر مبرهن از چه این اخلاط گوناگون



طمع در ماندن جاوید هست از ابلهی تو

كه جای خوابگاه تو به صد گونه بلا مكمون



بهر ساعت نشان مرگ بینی در همه اشیا

مراین دار حوادث با هزاران رنجها مشحون



توئی خود ممكن و حارث به دست حادثات اندر

امیدت چیست ای ممكن كه با واجب شوی مقرون



توئی خود حادث و اندر حوادث مبتلا مانده

سخنها از قدیم آری و جوئی از قدم مكنون



بلایا در تو موجود و منایا در تو آماده

رزایا در تو مستور و فناها در تو شد مضمون



طمع چون خام آوردی و امیدت بود كاذب

درین دنیا شدی محروم و اندر آن سرا مغبون



خداوندت برای قربت و زلفی پدید آورد

عجب كز سركشی نفس مطرود آمد و ملعون



چه بندی دل بر این دنیا جگر بندت نهی بازاغ

جگر سازد ترا مجروح و قلبت را كند پر خون



بهر بیغوله و غارش بگردی شاد و خرم دل

بهر بیغوله بس مار است و غارش از بلا مخزون



یقین تر از یقین چون مرگ نبود در یقینیها

تو ابله این یقین بیگمان را بشمری مظنون



ولی چون نوبت مرگ آید و ایام حسرتها

بزاری و ندا آید كه سوی نیستیت اكنون



بدانگاهی كه از كیف و كمت باید نكردی یاد

چه حاصل می رسد اكنون سخن كردن ز چند و چون



مرا از جده و جد و زباب و مام و عم و خال

چنین در یاد باقی ماند كاوردم ترا ایدون



نهاد عالم فانی چو بر آب است ز ایل هست

گواه صادق ار خواهی نگر برجم و افریدون



اگر تخت تعیش را نهی بر عرشه ی ناهید

بهر ساعت شوی مغموم و آخر می شوی محزون



بهر ساعت تو را رنگی نماید غیر از آن رنگت

چه امید ثباتت هست بر این چرخ بوقلمون



مزارش بر پیمبرها و خسروها و مه رخ ها

كنارش بر ارسطوها و جالینوس است و افلاطون



ندارد پیش او فرقی بگاه لطمه ی مردن

سیاه لفجه افتاده سپید مه جبین خاتون



ثبات از در جهان بودی چرا نامش جهان آمد

دوام ار در فلك بودی چرا گردنده شد گردون



بهر دشتی گذر جوئی بسی بهرام در گورش

بهر محفل نظر دوزی هزاران لیلی و مجنون





[ صفحه 396]





چه شد آن خسرو و شیرین و كو آن وامق و عذرا

چه شد عدور باب و سلمی عزه و آن افسانه و افسون



ز روی تخت بر تخته ز كاخ اندر به خاك اندر

ز خاك اندر بكوخ اندر تن اندر كوخ شد معجون



بسی غافل همی خفتی و خیزی و در آمیزی

ندانستی كه در چنگ نوایب بوده ای مرهون



هزاران عیسی مریم بدار آورده این گیتی

هزاران یونس متی نموده در درون نون



خود این دنیا دو چندانش دنائت در نهاد آمد

دنی تز زان كسی باشد كه مفتون بر دنی دون



ترا چون عاقبت مرگ است و اخلاف ترا مرگ است

سغنقور و كباب و فیجنت بگذار یا بیضه و یا بكمون



بتقدیر خداوندی موالید آید اندر بود

تو خواهی بس مبهی خور و یاسمسم و یا بلمون



چو حق خواهد پدید آرد ز تو مولود در عالم

تو خواهی رو بخور افیون و یا فیجن و سیساسون



چو خواهد حق شود تریاك تریاق و شرنگت شهد

چو حق خواهد شود تریاق تریاك و بگردد شهد تو افیون



مكیسا چون شد و وان باربد و آن خسرو و شیرین

چه شد فارابی و آن تار و افلاطون و آن ارغون



برای مرگ و آفات زمانه آمدی مخصوص

از آنگاهی كه از صلب پدر افتادی اندر تون



ندانم چیست این غفلت ایا شهباز لاهوتی

اگر مجنون شدی جانا دوای اوست افتیمون





[ صفحه 397]





فریب دهر كمتر خور كه این كردون گردنده

گهی دریا كند صحرا گهی صحرا كند جیحون



دو صد افراسیاب و رستم و كیخسرو و كاوس

بسی بسپرده این جیحون بسی بنوشته این سیحون



در آخر جامه ات افزون ز كرباسی نخواهد بود

تو خواهی بر تنت كرباس آوریا كه سقلاطون



اگر یك پاره ی نانی به درویشی دهی منت

فزون از حد گذاری و زرزاقت نه ای ممنون



برو این هیكل خود را بشوی از خبث و آلایش

ز قلب خالصت ده آب و از تقوی بزن صابون



تو تا اندر غرور این جهان و زینتش هستی

همینت دأب و دیدن هست و اینت سان و اینت سون



بسی آورده این گیتی بهار و صیف و پاییزت

بسی دیدی ریاحین و گل نسرین و آذریون



بسی مه روی سیمین ساق گل اندام گلچهره

كه گلگون گشت صد بستان از آن دیدار آذرگون



در آخر زرد و سرد و تیره و تاریك و پر چین شد

همان دیدار آذرگون همان روی و رخ گلگون



همه آیات رفتن را به بینی و نگیری پند

مگر خفتی تو با دیوان مگر خوردی تو طفسیقون



ریاح عاصف قاصف سپارد جمله ی عالم

بسوزد بلده ی آموی و خشكد وادی آمون



ندانم این شتاب و عجلت و این سعی و كوشش چیست

كه جانت را دهی محنت مگر بگرفته ای ارمون





[ صفحه 398]





كدامین بوستان دیدی كه ماند عاقبت صحرا

كدامین كاخها دیدی كه ماند عاقبت اكون



چو دیدی جمله را ویران و گلشنها همه گلخن

به این ویران چه دلبندی و بر آن غرفه آژون



تو كاخ قالب تن را بسان كاخ دنیا دان

چو آن قصرت شود وارون بگردد كاخ تو وارون



درخت اصل دار دین فروبگذاشتی و اكنون

دلت را شاد می داری به یك دو شاخه ی عرجون



ز زرده دهی و سیم ناب ساده ی خالص

نظر بگرفتی و دل بستی اندر مشت طالیقون



همی دامان و جیبت را كنی از مال مردم پر

بدان دل خوش همی داری كه هستی مانع ماعون



بهر گفتی كه می آری فصاحت خواهی اندر گفت

ولی در ذكر اورادت كلامت سر به سر ملحون



فصاحت در كلام اندر بسی سودا و سود آرد

چنان كاندر طعام و اشتها ملح آوری كمون



همی خواهی كه عمرت را به عزت ها شرف بخشی

ولی از راه نادان بهر ساعت شوی مطعون



پس از رنج و مشقتها كه یابی از پی عزت

فروشی آبرویت را برای یك دو مشت یون



ترا بالین ز خشت آمد مقدر در سرای دون

همانگاهی كه افتادی بخشت دنیوی از بون



زهی ای طایر خوش برخهی ای باز زرین پر

از این گلخن یكی بر پر نگر بر صحف انكلیون





[ صفحه 399]





در این بحر عمیق ژرف این دنیای ختاره

به هنگام خطرناكی كجا تمساح یا قمرون



چراغ جان بیفروز و ز نور حق بكن روشن

نگریزدان بفرقانش ببرده نام از زیتون



اگر یك روز راهی را بخواهی در نور دیدن

بیاری اسب و افسار و لگام و زین و بند و پون



بسازی ساز زاد و توشه ی مرد مسافر را

كه از كاشان سفرسازی بیك فرسنگ تا آرون



نهی در توشه دان خود برای فرسخی راهی

ز كاك و بیضه و روغن پنیر و نعنع و طرخون



نمائی دعوی پرهیز و تقوی و ورع اما

برای یك دو پر طرخون بناگه می شوی ترخون



خداوندت هزاران خاصیت بنهاد و از غفلت

نداری جز غبار غی و رنگ ظلم در قیطون



رسول حق ترا سنت نهاده آنچه می شاید

تو دیگرگون چرا سنت نهادی آنچه شد مسنون



برای یك دو مشتی فلس هر دم پشت آری خم

بدرگاه یكی لاطی بدربار یكی مأبون



برای تو نهاده حق حواص اندر همه اشیا

كجا رفته خواص تو نه ای كمتر تو از كربون



به موجودی اگر باقی نماند خاصیت گردد

تباه و فانی و فاسد به خاك اندر شود مدفون



نهاد تو است اندر حضرت ایزد چنان معظم

كه بهر كثرت تولید سنت آمدت مختون





[ صفحه 400]





چرا دیدار انسانی كه در وی نور یزدانی است

همی زرد و سیاه آری و رخ سازی همی زرگون



بسان دیو و دد یا چون سباع و لاشخوار دهر

اصابع را برای جیفه می آری همی مكبون



فراوان سال بسپردی تجارب نیز بنمودی

و لیكن فرق ناوردی تو مرخود شوره از نطرون



بس اندر جهان دیدی همی الوان رنگارنگ

دریغا فرق ناوردی سفید و سبز از زرقون



تمام این مطالب فرعی از فرق و تمیزت هست

اگر نبود چه حاصل آید از سراج یا سرجون



تفاوتها به جمله هست در تمییز تو ورنه

چه باشد این زمان و این چنین یا آن زمان آذون



شقاوتها سعادتها مبین گردد از دانش

و گر نبود چه فرق آید میان موسی و هارون



اگر مأمون را بودی حقیقی فهم و ادراكی

چرا با خاطر مأمون سپردی روز و شب مأمون



همیشه این چنین بوده است این دنیای دو نپرور

اگر خواهی نگردی دون برو هم پیشه شو با دون



بالجمله امام رضا علیه السلام می فرماید پس از آن خداوند تعالی این جمله را بر چهار جزو از جسد كه عبارت از سر و سینه و شراسیف و پایین شكم است متفرق گردانید شرسوف بر وزن عصفور كر كرانكی یعنی استخوان نرمی است كه بر سر هر استخوان پهلو آویخته یا جای بریده شدن و انفصال سر استخوانها است و آن سر استخوانهایی باشد كه شمرف بر شكم است و شراسیف جمع آن است.

معلوم باد اینكه امام علیه السلام به این چهار اختصار فرموده برای این است كه



[ صفحه 401]



اینها عمده ی در قوام بدن و منبع برای سایر اعضاء هستند می فرماید دانسته باش ای امیرالمومنین كه سر و دو گوش و دو چشم و دو منخر یعنی دو سوراخ بینی و دهان از خون و خلط دم است و سینه از بلغم و باد و شراسیف از مره صفرا و اسفل بطن از مره ی سودا است.

«و اعلم یا امیرالمؤمنین ان النوم سلطان الدماغ و هو قوام الجسد و قوته فاذا اردت النوم فلیكن اضطجاعك اولا علی شقك الایمن ثم انقلب علی الایسر و كذلك فقم من مضحعك علی شقك الایمن كما بدئت به عند نومك و عود نفسك القعود من اللیل ساعتین مثل ما تنام فاذا بقی من اللیل ساعتان فادخل و ادخل الخلاء لحاجة الانسان و البث فیه بقدر ما تقضی حاجتك و لا تظل فیه فان ذلك یورث داء الفیل»

دانسته باش ای امیرالمومنین خواب و خفتن سلطان دماغ و مغز است.

مجلس علیه الرحمه می فرماید گویا امام علیه السلام مخصوص فرمود دم را به آن اعضاء مذكوره زیرا كه به واسطه كثرت عروق و شرایینی كه در آن چند عضو است خون در آنجا بیشتر از سایر اعضاء است و نیز برای اینكه آن چند عضو مرقوم محل احساسات و ادراكات است و حصول آن به آن روحی است كه حاملش خون است و اینكه اختصاص داد بلغم را به سینه و صدر برای این است كه بلاغم از دماغ و سایر اعضا در سینه جمع می شود و به سبب استنشاق هوا باد در آنجا فزایش می گیرد و اینكه شراسیف را به صفرا اختصاص داد به واسطه قرب و نزدیكی حرارتی است كه مجتمع صفرا از آن است یا به سبب بودن این مره است دخیل تر در خلق آن و اینكه اسفل بطن را به سوداء مخصوص نمود برای این است كه آن طحالی كه محل وی در آن است سلطان دماغ است چه وی مسلط بر آن است زیرا كه به واسطه ی وصول بخارات رطبه به سوی آن و استرخاء اعصاب و تغلیظ روح دماغی مستولی می شود خوابی كه موجب سكون حواس ظاهره است و به آن قوام بدن و قوت آن حاصل می گردد زیرا كه به واسطه ی خوابیدن قوی را از حركات و احساساتی كه دارد استراحتی پدید می شود و به وجود خواب هضم غذا و افعال



[ صفحه 402]



طبیعیه برای بدن مقام استكمال می پذیرد زیرا كه در حال خواب حرارت در باطن برشق امن تو اجتماع می جوید چنان كه قول و عقیدت اطباء بر این است چه در این هنگام آسایش بدن و قوی غذا به قعر معده نازل می شود از این است كه می فرماید قوام حسد و قوت بدن به خواب و خفتن است پس چون آهنگ خفتن كنی بایستی بدایت خفتن تو برشق ایمن یعنی بر پهلوی راست باشد و از آن پس بر پهلوی چپ بگرد.

اطبا گویند این ترتیب خفتن برای این است كه جگر بر معده واقع شود و سبب كثرت حرارت آن گردد و به سبب كثرت حرارت قوت هضم را تقویت نماید می فرماید و به همین ترتیب برخیز شاید مراد از این كلام حكمت نظام این باشد كه بایستی به پای خاستن و برخیزیدن از جامه ی خواب از همان جانب راست باشد كه از نخست بر آن پهلو بخوابیدی و این نیز موافق كلام پزشكان است و این كردار را معلل به انحدار و فرود آمدن كیلوس است به سوی كبد كیلوس كشكابی است كه از هضم معدی به هم برسد شبیه به كشك محلول و كیموس اخلاط متولده از هضم كبدی است.

و این تفصیل مخالف با ظواهر بسیاری از اخبار داله بر آن است كه خفتن بر طرف راست مطلقا افضل می باشد و اگر این خبر از حیثیت سند معادل آن اخبار باشد ممكن است حمل كردن آن اخبار را بر این خبر. و عادت بده خویشتن را كه دو ساعت از شب بنشینی مثل آنكه می خوابی یعنی از اول دو ساعت به طرز خفتن بنشین چون دو ساعت از شب به جای ماند و در پاره ای نسخ چون دو ساعت قعود نمودی برای قضای حاجت خود در بیت الخلاء اندر شو و بعد بقدر دفع حاجت درنگ نمای و بسیار منشین كه مورث داء الفیل و بقولی داء دفین یعنی دردی كه در اندرون مستتر است می شود شاید مراد این است كه در كثرت جلوس بر تخلیه ضعفی در هر دو پای حاصل می شود كه به آن سبب قبول مواد نازله از اعالی بدن را می نماید و مورث داء الفیل می گردد.